ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

شاپرکها اینجا می میرند

 

شاپرکها اینجا میمیرند

در پشت پنجره خانه من

که قدم گاهی هست

به شکرانه ی مخلوقی که در آن زندانی است

این خانه
گه گاهی

صحنه ی مرگ دگری است

مخلوقی میمیرد از نمایی نزدیک و نه خیلی احساسی  

از کجاآمدنش ,سوالی است بزرگ ,که نپسیده ایم اش به عیان

 مرگ می نالاند

 و گاهی می لرزاد

من از این بلندا منار سرد نگاه

سنگین می نگرم آنها را

با غمی تاریک که از گنبد گیتی آویخته ام

بر مزار بیهوده شان , میپاشم گرد جمود

تا روزی که بیامرزمشان

اما, هماره خسته از کار تن خویشتم

***

آخر

چه کسی می آید , پایان بدهد

آرزوی حل شدنشان را

در نور آویخته در پنجره کلبه من  

که به دانه شنی می شکند بر تپش تاریکی

وگاهی آن جسدهای سیاه توخالی را

ارزان بفروشد به چلچله ها

مگر زیباشناسانه و پر احساس به ژرفنای تجسد بروند

که چون شاپرکی خشکیده بر سنجاقی سرد

مهر شود در قاب تماشای خدایانی چند

و هنوز هم خدایان و جسدها با هم ندانند

آمدنشان بهر چه بود

و جسد شاپره ای بر چلیپای سنجاقی

در کدامین بعد مرگش زیبا است

یا که ایستاده بر قول پدر در کام الست

ولی من دیدم

 مرگ شاپرکی بر چشم خدایان بود خالی

یا سوالی انتزاعی در دل شاعر بی خوابی

که پیاپی در شعرش میپرسید

ا ز چه روی او می میرد

با سوزن ته گردی در سینه خویش؟

و چلیپا به قابی در گور , می افزاید حالتها

بال گشوده ,محصور , مصلوب بر دیوار جداییها

همه خانه من خالی بود

خانه من بستر مرگ سپیدی است

که در آن شاپرکها می میرند

روح شان بر دیوارها نقاشیست

نقشیهای رنگارنگ

مرگین هنری است, مواج

که من می بینیم

بی نیاز از آگاهی کلبه ای و چراغی در آخر

بر اندیشه یک شاپرک زودگذر

شعرهایی زنجیر شده بر سنجاقک ها

همه چیز در ماهیت خیس خورده ی مرگی که ترشه شده است

***

رنگی بر انگشتی میماسد

بر کاغذ میمالد

به حکم طواف

شاعرش می داند

با سنجاقی درد آویخته بر سینه ی یک

احساس بیهوده شده , بر خدعه ی زندگی زندانی

آواره ای در کوچه صبر

این بازی مهتاب و غم رفتن آنها

همه مدهوشی ماست

تا هستیم

رفتنش از بیهوشی خاطره ها است

بر رویای پرواز و رنگهای بال پروانه

زجر و سپس مرگ 

رازیست که هر نفر می داند

یک شاعر

یا یک نقاش

یا آنکه پشت پنجره خانه ی من ناگهان ,می ترکد, می گرید

پشت آن پنجره که قدمگاهی هست

و آنسوتر

آلتهای قتاله

سوزنها

شادیها و انگیزه های هنر در رنگها

جسدها بودند و الکل ها

و شوخی مرگ با یک سنجاق

در دل زنده ی من چه بلوا میکرد

***************************************

ضربان تاریک- ۱۰ اَمرداد ۱۳۸۷-ویرایش شده در تاریخ 1394.27. آبان . ویرایش مجدد در 11شهریور 1402

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد