ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

جنگل ابهام

                                            

 

در میان ان جنگل ابهام

دست از میان دستان مادرم گم شد

در میان ابر وباد ومه

در میان ان جنگل تاریک

به ناگه- جان از تنم کم شد

در کنار روزهای افسرده و جاری

در میان سنگهای صاف و  تیره حسرت

دلم مالامال از گل لایی است

که در میان تنهایی ان شب

تپش را بهر ترس رفتنش

از میان سینه ام اغاز خواهد کرد

تمنا میکنم از جهانی در خواب و بیداری

که این کابوس دهشتناک

با شرابی تیره و لردی کهن

محو گردد در میان

دستان سرد وخالی اکنون من

دستان من روزی پر از احساس مادر بود

نگاهم در نگاهش قفل می شد

می تراوید مرحمتهای بدیعش

عشق و نورش

میگرفت جانم - چشمان نمورش

محو میشد یاسهایم از خنده های وجودش

تاب می اورد یا میخورد این درد در تارک وجودم - از نبودش

دور از جنگل ابهام و سرد خواب

تنش پر ز ارامش های عاشقانه بود

مادرم روزی سپید انگار

در پروازی بلند وقدرتمند

تنش را بر تنم کوبید

سپر شد بر بلای روزگارسرد

زندگی را بر تنم پوشید

خواب را در میان چشمانم افسون کرد

انقلابی کرد

بر تن ان ابلیس بی پروا

خدشه ها کوبید

که این فرزند پاک من

یگانه افسانه زنده

خداگونه

برای من تمام رویای بودنهاست

 

در اخر این جاده مهگین

که مرز بین بود و نبودنهاست

مادرم در تاریکی ان شب

در میان ان جنگل تاریک بودن ها

دستانش از میان دستان من گم شد

به ان سوی نبودنها                            


       

   ضربان تاریک  31. April.2013


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد