ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
ندای محکمی از پشت تیررس
مسخر کرده مشام ازدحام را
نرمتنان - استخوان سیرتان- داندانه همتان - سوهان کشان
به صفوف جولانگاه
هنر - خزندگان - برده اند هجوی از هجوم
در شکاف زمان-سوار محو مسیر دیگر شو!
اینجا خبری که نیست
هیچ
برای خودنمایی
رقص لکاته ای را قبل از تولد من
تمرین می کنند
برای رونمایی مارشملوهای خوشمزه ای که طعم بدبختی را ملایمتر
در خار چشمان صلح پسندان
می کشند به سیخ
شاید کسی از پشت کوه آمده
یا قربتی ای لیس زده
معنای سکوت را
در رقص دادخواهی کلمن های پر از یخ
ببینید در لهیب دوزخ
اینجایی که بسوزی
یا به سوزی که تنت به داغ آهن مذاب
رسالت داده است
نیست اخگروش سوزان - در دوزخ - آفت
یخ آورندگان کافر
به مظال آتر
**************************
رام دایمون-11- شهریور - 1403
بر آوارم که قدم میگذارم
متروک میشوم در خویش
نگون بخت خشکسالیانی به پیش
از فرو افتادن آینه ی تقدیر
بر سنگ لاخه های صبر
می رسم بر استبداد استمداد
فرو ریخته ام بر سازه های زندگانی خویش
بی تردید
ترکها دوانده, مویین تارهایی به زیر
خرابه های تشویش, فرو ریزان
به هر گاهی , به هر گامی
شکست هایی, برنده, تیز
تنی لرزان و تب ارزان
نسیم نیستی کهن اندیشه ساز
دم دم رخداد یک تصویر
فراری مانده ام
بر هاشور سیاه جوهر افشانی رو به تاریکی
من آن نقاش
من آن شاعر
من آن ساختار پیچیده از پسمانده های هیولاوار زندانی به معماری
من آنی نیستم که خطی را تا ابتلای جهان به حیاتی نو
در خویش می تابید
و دستانش
کف دستانش
آرزوی آفرینش کهکشانها را
با خود به سوی سرزمینهای دور
روی آسمان شب به شیری رنگ
می مالید
مرا در هبوطم از آسمانها برگیرید
ای خوابهای سنگین بی برگشت
ای خیالات بی مرگ این فرگشت
ای هیولای سیاه مترود آتش خواره ی متروک
در گوشه های خرابات خلوت بار
نیستم من آن پدر نیستیهای بی احوال
در افکن سحری
به دور از آفرینش های شگفت افکار کودکان حیات
این جهان سقط
را در خویش فرو ریزید
سوار بر بالهای بی خیالاتش
بر رویاهای هیولا مسلک و دوشهای طلا وارش
تا سوخته هایم در شراره های هورشید
بر کاغذ
ذغال طرح بالهای پرواز
دنیایی نو
در افول سقوط
خویش را نقش گردانم.
***************************************
رام دایمون(ضربان تاریک)8.27.2023
منظومه کوچک "و آنگاه زال" بر اساس یک مکالمه ساده شکل گرفته است و به قالبی ادبی تر در آمده گرچه از ابتدا کمی قالب ادبی داشته است . این منظومه کوچک شاید در آینده قسمتی از یک منظومه بلند شود .منظومه ذیل مفاهیم پنهانی را دنبال نمیکند و فقط در فقر امید به عنوان یک حس سراییده شده در سیاره ای خیالی صورت میگیرد. نامها و مکانها فرضی در ساختار ادبی آرخائیک اضافه شده اند . تصویر به کمک هوش مصنوعی بوسیله رام دایمون آفریده شده و فقط مخصوص همین منظومه است.
*****************************
و آنگاه زال
و زال را دیدم ایستاده در درگاه جهان
با فرشک های آتش بران و پران از چشم ها
به یخ مانند بود و میدرخشید و به براده های آتش می مانست در آذرش
از میان لبهایی سرخ واج های قدرت ,می افکند به سوی من
"امیدوارم
بدرخشی در آن جنگ خاموش
که صدای سکوت لشکر خاموشت دیواره های اراده را ویران کرده است"
پاسخ دادم
-اکنون که افقهای ستارگان در این غریب سیاره و غریب سرزمینمان بی طلوع است
و قتلگاه شان پر خون , ای دوست
سخن افکند به میان و تکرار کرد
در آن جهان خالی پیچید.
"امید , امید , امید"
پاسخ گفتم
- و امید فشار خون گرفته است و هلاکت در میدان شیهه میکشد , چه کنیم از بی قراری جان که به خود خوری افتاده است این جزامی بی درمان .
- موهای سپیدش در باد می غرید و چشمانش در میان نگاه ایستاد و اندیشید
" چه زیبا"
بی پیرایه پرسیدم گویی از خود
-میتوانیم چون گلی نوین , یا مانند تخمه ی درخت تخمهای آیینی , بعد از عصرها , بعد از هزارها , از زیر سنگهای فراموشی یا آبکدی در جایی دیگر , در مکانی دور تر از سرعت فکر , دوباره رویید و دست آوردمان نه امید داشتن بلکه زیستن به خوشبختی باشد , آن خوشبختی ناب که هرگز آن را نیافتیم وتخیل کرده بودیم؟ ای پدر تابناک ایرانویج , آیا امید دیگری لازم است در رهایی از هرزه زارهای نو؟
او رفته بود ,زال , آن پدر تابناک , ما را ترک گفته بود , از این سرزمین غریب به سوی ایرانویج میان یخ آبها و آن تاریکی رفته بود و موهایش پیچ خوران میان تارهای گفتگو هنوز گیر کرده و تمام بافته های منظومه را شکافته بود و دوباره آن سکوت و من و تمام آن لشکر خاموشم میان آن غریب سرزمین و غریب غروب ستارگان ایستاده بودیم.
*************************************
رام دایمون (ضربان تاریک) - 05.04.1402