ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
آنجا که ابرها بر دامنه
از ستیغ کوه ها
فوج فوج
فرو می ریزند بر جنگلها
برای مرد گم شده ای بر قله ی ناامیدی
آن راهی که سیاگالش شعله ای می افروخته درمیان
از همان لاخه راه
روشنی می آید
مردی کوله بر پشت
صورتش سرخ فام
چشمانی به فروزانی خورشید
سقوط کرده چمان
پشت کوه های خشم اخم
و در تمام شعله ها سوخته بود
آنکه پرسید کیستی ؟
گفت:
لهیب آورده ام
پاک فام
زمین را
عذاب را سوز
سفر باید کرد!
سوخته را با انگشت اشاره
نشان داد مسیر را
که از کنار خورشید می گذشت
گفت :
نگاه کن آنترس را
که بر چهره اش سه خط خون
چنگ کشیده اند
سوخته را جان سپردن بود
و ایمان
سفر باید کرد
زمزمه کرد لهیب
سرزمینی را که ستاره اش سه خط خون بر چهره دارد
یاد دار
*************************************************
رام دایمون (ضربان تاریک) - دهم آذر 1401
نمایه: آنتارس - ستاره ی در صورت فلکی عقرب
بزرگی آن حدود دوازده بابر خورشید منظومه شمسی است.
با قطعه ای از شعر آنا آخماتووا همسرایی کردم
................................................................
نگاه به این شعرها با معنی پنهانی شان
چون خیره شدن در دره ای است ژرف
که به وسوسه ای تو را به خود می خواند
و تو هرگز به ژرفای آن ها پی نمی بری
و سکوت این ژرفا
هرگز از سخن گفتن خسته نمی شود
آنا آخماتووا
........................................................
شنیده ام شاعران زیبا سرا
چنان نوازشگر است نوای شعرهایشان
که مسخ میکند مردمان را
به هلاکت
و هر روز شعر هایم را
با یافتن آهنگی سحر آفرین
دربستر سکوت
وادار می کنم به قیلوله ای اجباری
سکوتی ختم به هلاکت
به هلاهلی بی گیاه
در ژرفنای مفاهیم بی معنا - بی جوهره
و چه خشم را اسیر
می کند در نهایت
در سکوت شکنجی که اعترافش فهم است
................................................
رام دایمون(ضربان تاریک) نهم آذر 1401