ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

افسانه داد


می زند بانگ, زنگوله ی گوری

زیر این تل سیاه

می زید مرده ای در حبس

زیر لمس تندیس باد

زندگی را بی هراس

***

رخشان شه سوار شهر

رسیده بر گهواره ی رامش به فرمان کیان

با ارابه ی سیه اسبان چموش

در رسیده دستور تصاحب

به دستان دیان آدینه بند

 برلاله بان لاله های واژگون و سرخگون

باغ بی صاحب ,به غصب حریم امن گلهای قشنگ  

روز دار و روز دفن و روز زنگوله به یاد

نیاید کس صاحبی را یاد از ملک لاله بان دیرینه به یاد

ای صاحب خود خوانده ی جوی های روان باغ لولیان

ای خود خوانده لاله بان زحمتکش باغ بهان

دانی قانون و حکمت شزی ی  ایزد سرشت عادلان

شاه و قاضی بر بلندایی

شوند شاهد به غرق گنه کار بد سرشت

در رودی که ایزدش حکمش نوشته در مرگ گناه کار از ازل

گر سری بر سنگ کوبد موج خشم

سر شکافد

خون شود رقاص بر مجلسی, شاهش ایزد شزی

شک نماند

کشته بوده آن گناه کار دیرینه سنگ

ویرانه شوند ,هم زمین و هم لاله های مولیان

مالک شاکی شود

صاحب نه بر زمین لاله ها

بی هیچ اثر از آبراهه ها

مردابه ای ویران به لیش آبه ای کابوس ها

بی تعلل باغبان لاله ای چید

و نهان کرد

در مشت خویش 

در جا خود بیفکند

نا دانسته, بر تیغه ی موج ها, اما چه سود!

او پرید بر حیلت موجی

که پوشانده زیرینش را با تیز سنگ

دشنه را این رود , آماده کرده بود از پیش خویش  

 در جا لاله بان جانش شکافت و شکفت چون لاله ای

خون فواره زد از غنچه زخم گلوی گلواره اش

چون شاه دید این صحنه را

چهره در شک کرد از میان گره های پیشانیش

مالک نو چون هم آن شک را بدبید

چون ژرفای رود را فارق از سنگهای تیزش

با گوهرانش میشناخت

در فرو انداختن خویش ,ترس را نقاره زد

اما درونش خنده ها میکرد از مرگ لاله بان و لاله ها

بیرون پرید در چشمکی از آب رود

بر دیان و شاه کیان

سرمه کشید چشمانشان با گوهران

شادمان می کرد با غلطان مرواریدها دل هایشان

 لاله بان بیچاره

پیچیده در مرگ, آغشته ی موجها

در گرد آب خونین خویش

نشست بر ساحل رود خموش

خروشان رود

نگه دارنده ی حرمت

تن بی جانش به رخساری سپید

نهادند اش

در گوری نمور و بر تلی سیاه

از شیطنت زنگوله ای بنهاده سر بار گورش

زنگ زنگ  

ریسه ای از زنگوله بر دست مردارش درآویختند

مردمان گرد آمده گفتند:

(مرده , اگر زنده شود, زنگ زنگوله زند در پیش مرگ

ما رسیم و نجاتش می دهیم از خاک سرد )

اما امان از باد و زنگوله به گور

زندگی نبود که زنگوله زند

باد بود که با شیطنت گاهی زنگی در میان تنگ شب

با هراسی می زند  

از آن تل سیاه

همین بس که پریشان می کند  

مرگ لاله بان مرده

مردمان گرد آمده را روزها و سالها

صاحب پیروز باغ , تصور کرده بود در پیش خود

 مرده ی زنگوله زن در بالای این تل سیاه

اگر بزنگد زنگوله را سالهای سال  

هیچ کسی او را بجز نفرین شده ی عدالت در شهر پادشاه

نشناسد بعد از چندی از سال

***

کس نفهمید و ندانست هرگز

این راز گور

اما لاله بان لاله ای پنهان در میان چنگ داشت

شکفته سر رها میان رود او با لاله ای

شزی به رویا دید که آفتاب روز به سرخی می نهد

به لحظه ای گشود چشم ز ژرفای رود

دید آن شکفته سر

رفته جان , خونش کماکان می رود

سرخی گنگی بدید در موجهای آب

نه خون بود نه لخته خونی در پیچ و تاب

گلی بود

گلی نهان میان چنگ او

پیشکش برای او

چه مهربان کسی چنین

 گناهی می کند

برای ایزد عدالت

گلی به راه مرگ خویش

چنین شکفته, فدایی می کند

شزی ستود مرد لاله بان را میان قلب خویش

و گل چنان درخشید و نشست درون چنگ او

بسان سحر

عطای عطر آن به زیر رود

شزی به زیر آب ندیده بود

گلی چنان بیفکنده عطر خویش

تا رود را بی هوا با عطر خویش عاشق کند  

نهاد قضاوت را بدید پتیاره ای دون شان او

نهان قضاوت را به عطر و زیبا

خواست در گل شود

لاله بر چنگ گرفت و نهاد کنارتخت خواب خویش

 گل از میان شکفته شد

به رسم شکافته سر از ارث مرگ لاله بان

شزی به عهد ایزدان

ندانسته دوخت روح لاله بان مرده را

به روح خویش

و چون زمین

 نه میعادگاه برزخی است

لاله بان فرو شد به برزخی که آفرین شد با نام او

و تا ابد زیست در برزخی که ساخته شد به فکر ایزدی

ایزدی که خفت برای قرنها به بوی عطر دل انگیز لاله ای

که سحر شد به قتل العام لاله های بی گناه باغ آلاله ای

و برزخی که جهانی دوباره شد از رویش بی امان لاله های سحر انگیز لاله بان

و زنگوله ای که قرن ها به رسم جهل مردکی بساط ترس شد

از زنگها

چرا که در میان تل سیاه , لاله بان زنده بود

ولی در رویای ایزد شزی

در جهان سحرانگیز لاله های زندگی

**************************************

ضربان تاریک (رامبد عبدی فخرایی) -هجدهم مردادهزار و سیصد و نودونه ,ویراست : زمستان 1403

شزی : خداوندگار رودها در عیلام باستان از شفاعت او در نجات گناه کاران در رود برای براعت آنان از گناه و جرم استفاده میکردند. هر که زنده می ماند بیگناه شناخته میشد و غرق شدگان گنهکار بودند.

 

 


(مسخ-زمانه) -Metamorphosis-Tempus


دندان-Dente

**********

پر است دهانمان

بیامرزد دندانها را

جونده با موشکهای طلا

با گره خورده دستهای دعا

با لبخندهای ریا

سخت است خونالود - گوشت هنوز

زیر فشار دروغگویی فک

ندارد در این دهان دندان رویای سبز خوارگی!

************

Angelus- فرشته

************

به دنیا نیامده اید

آزاد

خیالی بود نسک

در آن فرشته ای , بال میگشود

انسان را

به آرایه

میگریست

پروازدر فرود!

*********

Concretum - بتن

*************

جویده های مردد در فضا

در بطن پذیرایی ساده

سنگین افتاده روی ضمیر حضور

شکمهای بتونی سیر

انگیزه ای برای سقف شدن

پر میشوند , سبک

مستقر میشود ,همه چیز بر ستونهای سیمانی

آنچه کاشتیم رسیده است

میوه

بکوبید گوی پولادینش را به تخریب!

نرمتر میخزد هنوز

رویا

به زیر عروسک مبلها!

*************

Western - غربی

***********

غرب

سالها است سرگردانی

آنجا که رخت اندازه نیست تن آزادی را

چه میشود تو را

بر کشیدن پوست اندیشه

نازک شدن چنین

که فاش رازهایت

از آن ماورا

پتیاره ی هزار داماد!

خود خوانده به عیارانه میهمانیها

مانده ای

خرفسترانی گرفته آکله در نسیان هزار ساله!

چه افکندند دامی برای تو

زیرک!

*****

 Relicta- متروک

آنجا که برگ به ژرف

میشود فرود

حکم شکست

جای نداری پوسیدگی   

رها کن  

مانند آلزایمر ناگهانی تمام کرمها

که ترک میکند تو را   

متروک بمان- متروکی جاویدان!

************

Hos dies –این روزها

**************

فریاد میزند ما را از درون زمین

هوا مملو از موجهای ریز ویروسی سکولار

موشکهای کروز نشانه رفته بر حرکت قرنیه چشمها

مثل قبل نمیشود موجها

توفان بی رنگ – بی صدا

زندگی لزج – چسبناک

بر هدفها قفل میشوند

بدبختی را در اجاقها با مخلفات میپزند

قدیمها نبود

خرده شیشه و باروت در قطابها

گوشها سالم می ماندند

خرد که میشد شیشه ای زیر دندانی!

************************

avis transmigrans – پرنده مهاجر

*********************

 دیده ای زمین هبوط را

سیاه در ماتم کشیده رخ

چادر بر چهره دختران کولی سیاه موی حنا بسته

دیده ای رخت بر سنگ بر درخت کهنسال

بارکشی کند با ریشه های گرفتار؟

آنگاه میشود سیاه زمین

ابر فرو میریزد

و خانه زیرش مه

مه بستر

بسترخاک تصور

فرو شونده – فرو شونده – فرو....

هیچ

پرواز میشود استخوانهای فقرات

به ریشه ها ی اصالت

که فراموش میشوند به بال شدن

بال میکند پرواز به دیگر سو

نیست آنجا خاک

هبوط و هبوط و شاید

کودکی – برده ای

بماند سالها به اسارت – تا اسارت – تا فراز – تا آرز و....

*********************************

ضربان تاریک(رامبد.ع.ف) -  شعرهای کوتاه تابع زمانهای متفاوت در سال 2020 که در دامن تغییر یا مسخ

به آنچه هستند تبدیل شده اند - توالی آنها پیوند خورده و در قالب یک شعر منقلب یا مسخ شده

نمود یافته اند.

این شعر یک اثر ادبی است و هیچ هدف دیگری را دنبال نمیکند .

 

زندگی-LIFE

 از آن بازگشتی نیست

به راهی می روم

 در آن خواب گاهی نیست

 خانه ای

به میان درختان جنگلی انبوه

 تنه هایی سردو آبی و اشکوه

ناهمگن و دیگرگون

گره ها خورده اند

سخت  پیچاپیچ در تمدنی ملعون

فرو شده ام به میان خود آگاهی تاریکم

به آن خالی نیستی

  ریشه دوانیدند

با کودکان نارسی  به قدمت آن جنگل

با مهر های نفرت- جوهرتلخی تراویدند

به اجبار گذار دیوسالاران جایزه باز و هدفمند ساز

از اتاق دیوان آرمیده بر این مسند دشت

پا نهاد ام خوابگاهی را

مرداب سیاه آب تباهی را

میان خاموش رویاهای عفریتان

کژدمان و سوسمار تنان و دیده رتیلان

گذرگاهی بی گذر از آزمون ناممکنهای آدمیان

***

من می گذرم

اما بگیرنگاهت را

بگیر گوشهایت را

از صوت  اشعار بلا !

تا  در نیفتد نفرین آن مکان بی مکانی در دلت 

در امیدهای تن و پیراهنت

من می روم

اما تو را قسم به میثاق نگفتن بردیگری

آرام گیر-از آتش سری!

من میروم تا انتهای تالار جهان!

آنجا آرام گیرد 

روح و روان

بر سینه ی مام نیستیهای عالم سوز درد

آرام میگیرم

چه سرد !

زین پس دیگران مرا خوانند

  زندگی!

****************************************************

ضربان تاریک(رامبد.ع.ف) - تابستان هزار و سیصد و نود و یک