ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

آغوش او

سنگ شده بود , آغوشهامان

درخت مادر , درخت

قفل در آغوش ها

می رستیدیم و آنها می رستیدند

و دیگر آن روز پایان , شده بود سیاه

گذشته بود ,کار از کار

نافه ای داشتیم , یگانه

او که آمد

می خواست , یک نفر را

برد, ولی ما را نیز

همانگونه که ما مبهوت- نمی خواست ما را

رها کرد , بیاورد

که آورد ,دوزخ را

در آویزی بر گردن نیمه جانی

که برگ می دهد ,نیم گل

نیم خیال , نیم حسرت , نیم کوفت

**********************************

رام دایمون – 2.1.2025 معادل 13.10.1403

 

بی عنوان

پندارم که راه مقدسی

نمناک

گریسته اندوه را

پندارم که تو

سنگی

فتاده گل زار را

در خویش

*********

رامدایمون-21.5.1403

جوانه نخواهم زد


نه, من از میان دانه ی خویش نخواهم رویید

نه, دنیای شما

آرزوی من نبود

و من در خویش می روییم

درون کوچکترین جهان متصور

درون جهانی که بال هایم هنوز در آن آزادانه گشوده میشوند

و مرا تا وادی بلند خویشتنم

بالا خواهد برد

خیال

نه, من از میان دانه ی امیدهای ناقص و نا امیدی های هلاکت بار جوانه نخواهم زد 

من در آسمانه ی دانه ی کوچکم آزادم.

......................................................................

رام دایمون - 29 خرداد 1402