ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

سیب کال

چه احساسی داری ؟

وقتی به تو می گویند:

آن موجودات عجیب

با نیزه هایی که زیر میکروسکوپ های غول آسا

با توان هزاران اسب بخار

پشت سنگر هاشان در کشوری کال

تازه تازه

حریم کیهانی درخت سیب سرخ را

کشف کرده اند

آن تخم سیب نشینان هنوز

مخالفانی در میان خود دارند

که کمربند چرمین پوست سیب

برایشان جهانی تخت است

و نور را

هنوز گوشت زرد بین پوست تا دانه ی سیب

میدانند

که می درخشد

هر صبحگاهان از میان دنیاهای سرخ دیگر

یا که گردهایِ سرخِ دیگر

من این کشف را آنقدر شگرف یافتم

که صبح ها

که کسی هنوز به لابراتوار نیامده بود

من چشمم را از جا در می آوردم

و جای خالی آن را به ناچار

با بوسه پر می کردم

تا درد, تحریک به فریاد کشیدن از دهان نشود

و من بتوانم یک قدم بیشتر چشمم را

در میکروسکوپی فرو بَرم

که هزاران اسب بخار توان دارد

آخرِ کلام

من از نزدیک تر می توانستم عشقِ ماورایی خود را

روی آن تخم سیب ,ببینم

و گاهی لبهایش در خیالم

عرصه را بر من تنگ می کرد

لبهایم را در می آوردم

و برعکس جایش را

که هیچ نبود

لب او را در آن جای خالی و هیچ, تصویر می کردم

و هیچ را روی صورت خود می بوسیدم

زندگی سخت است

در دوری و فراق

که خیالات، مهمیز پوشیده شلاق میزند

احساس را و هی می کند اسب افسار گسیخته عشق را

و پوچی ای که گسترده می شود

در پی سکوتم

مرا بی دلیلی غیر قابل توضیح می کند

در جمجمه ام که می دانم

یک روز، سیب سرخی بزرگ می شود

از فشار زبان اَلکنی

که قادر به بیان نیست, عشقش را

*******************************

رام دایمون 16.بهمن. 1403

قتل نخل

طاقت نداشت زل چشمانم

قتل آن درخت را

ظهرگاهان در آفتاب برخاک مذبح

شد مکتب درس

فرو غلطید و خزید زلزله

از زیر تن سنگین "هنوز"

 بی خبر

جاندارش

شب توفان بود او روی زمین درمرگ

آرزو می کرد

بلندیهای بادگیر خویش را

و مدرسه یا آن مکتب درس

سکوت کرده بود در دست لکاته ای سیاه دل

که سپیدی پوشیده بود به ترس کامی هبوط درخت

به اندیشه اش

مرده بود از صبر ایوب  

مدرسه پشت صف پادگان ها

چون نبود ایوب

مدرسه خوابی بود نا همگون از پیشرفتی بی حاصل

درخت بریده ,خرد و صدای اره

محصول

بریده بود گوش های شاعران همسایه را با برگهای نخل ,همچنان

پهن کرده بود مرگ نخل بلند داستانش را در چشمهای ترسان کودکان

اسیر در دل مکتب درس غصب شده در دل پادگان غاصب

و لکاته ای که بود مادری سیاه درون و سپید پوش

و گفتند : زیاد است درخت و دوباره خواهد بود و خون درخت هنوز بر مرگ نشسته بود کنجله

در گریستن و باران بریده بود امان عزا را

و باز در باران , می بریدند و مثله می کردند تا کارخانه ی چوب

و نفس می کشید جوانه هم با باران "هنوز"

در خیال بود رستن را "هنوز"

و من آرزویش را  و نفرینش را,

می دیدم از پشت صدای اره ی آهن

او بود که نفرین هبوطش فرو خورده بود جنگل ها را در آتش  

*******************************************************

رام دایمون _ هفت آذر .1402 به یاد بریدن درخت نخل بلند مدرسه روبروی خانه ام

برای گل هزار پیچ

سقوط کرده اند نورها از آسمان بر دریا
شهر
سوزانِ ستارگانِ کوچک
می درخشاند درون خویش 
نور ،گداخته ی نیاز را
در چشمان خواهش
در ساحل خواست ها
و جسدهای پوکه سنگ وار ، شناور بر آب
پر از تراوش شورآب ها , ورم شده ، موج ها را
انسان میان انسان , تنیده مانند کهکشان ها بر مسیرهای رگ - نورهای خویش 
یا دوباره بگویم 
مانند ریسمان‌های اعصابِ گستراننده در خویش 
و دورتر و دورتر شدن جهان را
هبوط ستارگان سرخ ، سپید ، قهوه ای
میان اقیانوسهای اشک
اشک ها ی شیشه شده به نیزه های تیز
وجهانی که دور می شود از سنگ به اَلماسه های متبلور  
مرزهایی که می گسلد 
فضاهایی که می درد به تاریک و بی عبور
خالی تر از حتی یک ستاره , بی سیاره ای به دور
ستاره ای بی دنبال و سکوت حریم هرم انسان
تو دورها , پیشگوی خط هایِ نانوشتهِ کور اوسانه ها
ناپدید تر از همیشه در آن گل هزار پیچ ارغوانی شهرها
چونان ناپیدایی، گم گشته، نشسته 
بر گلبرگ قلب ، های ره یافته بر هیما
*******************************************************
رام دایمون – 26 .آبان .1402