سمفونی عشق وابهام
امروز یکی از روزهای خداست
امروز خانه دل من میهمانی دارد
امروز ما به دل خود سفر خواهیم کرد
امروز روز میهمانی کارد و سیب است
امروز ما را در حاشیه زندگی کاشته اند
امروز سایه فردا را می سازم
امروز صاحب نظران با سایه های بلند خود در جوار ضربان خواهند زیست
امروز شب تیره مثال مهتاب است
جام من پر ز می ومی پر پیمان است
روح من با دل من گفت در این روز خدا
یار من
امروز مرا کشف خواهی کرد و من تورا ضربان حیات
++++++++++++++++++
عشق است در ورای اکنون
به فراسوی اندیشه تو
و به فراسوی تمدن فرار خواهم کرد
فلسفه مبارزه انار را با دندان تجربه خواهم کرد
و خون سرخ انار را با دست لمس خواهم کرد
وچشمانم نیز قطره ای
++++++++++++++++++
در خانه ما به همان اواز چکاوک پیداست
معمارش می گفت : این هم یک بنای زیباست در این صحن جهان
که کشف خواهند کرد
من از میپرسیدم
با سری خالی ز فکر با دلی غمگین ز خاک
با دلی خالی زعشق
تله خاکیست که من می بینم ز دهر
معمار به من می گفت :
اگر از من برهی
اگر از خود برهی
به میان خود و وجدان زمین روی کنی
خانه اندیشه است
+++++++++++++++++++
در میان کهنه خانه
نشسته سخت دگیر زمین
ان دبیر سالخورده را یادم امد
که در مدرسه بچه های ابر هندسه باران را تدریس می کرد
یاد م امد در کلاس
غول هولناک افکارش درس می داد
به ما
می گفت:
اگر کره ای داشته باشیم امروز
که در ان رنگ سبزی پیداست
اگر ان را دورانی بدهیم
زندگی را که در ان زندانیست خواهیم شنید
و اگر ان را تکانش بدهیم
قتل عامی به پا خواهد خواست
شاگردی پرسید:
من ندام که درین وادی گردان
معادله عشق کجاست ؟
تفکر مکثی کرد
وهراس چنگ کشید بر دل استاد پیر
گفت:
اگر از دایره اندیشه من خطی بکشی
و تمنا بکنی از دل خود
وبه میان کره سبزی مماسی بزنی
یا برسی
یا که ازدرد بمیری هر ان
در این راه پیمانی رقم خواهد خورد
خواهی یافت در نزدیکی ان مرکز ثقل
نقطه ای را که در ان عشق وحیات ابدی زندانیست
و اگر از دو ضلع مجاور به خدا
خطی بکشی
شاید به مرکز هستی برسی
و اگر نیستی را یافتی
قلمت را کناری بگذار
و برو در حیات خانه
قلیانی بکش و شعری بنویس
+++++++++++++++++++++++
در سرایم به تفکر بودم
در ان نکته که معمار بگفت
ودر ان نکته که تدبیر وتفکر می گفت
بر کدامین در هستی باید کوفتن
قفلهای انها را بستند
کلونها را شکستند
پس کدامین در باید کوفتن
+++++++++++++++++++++++
فلک امد به کنارم
در روحم
در جانم
زمزمه ای می کرد
همه جان است همه خواه است
دلمان هوشیار است
دل دیوانه من روزی چند فکر می کرد که شاید
بگشاید گره من این راز حیات
در میان هواپیمای معلق در خواب
درد سرگیجه افکار مسافر پیداست
این سفر
سفری بر دلهاست
این همان راز فضا راز خدا با من بود
اصوات همی می گفتند:این همان عشق است
این همان ستاره امید شماست
این همان دایره فکر بهار در بند ابرتیره زمستانی ماست
این همان ستاره پرپیچ و فروغ حیات ابدی است
این همان پرتو پر نور حیات ازروزنه قلب من است
این حیات است
فضا است
این امید ودل پر درد من است
شاید هرگز نفهمند که چه بود و چه می خواست شود
نابودی
+++++++++++++++++++
در تفکر امروز
ذهن من بازیچه است
در اندیشه من٫ مرگ شهاب ابی بی پایان است
ذهن من حبس در اندیشه پوچ خدایی ازلی است
روح من ارام در تاریکی روز
++++++++++++++++++++
باغبان پیر خانه ما سالها پیش گفت:
در بوته های پر پیچ حیات
گربه ای مرده را دیدم که در زندگی گره خورده بود
و به من گفت:
پسرم زندگی پر پیچ است
وبرگی از درختی چید
و
خون فوران کرد و جاری شد بر روی رویاهای من
وبه من گفت: این اندیشه ازلی درختی است که تو می بینی
وبرگ را در گورستان بزرگان دفن کرد
وگفت:این راز بی ترجمه هستی است
این همان برگ سر سبز درختی بود
که بلبل هر صبح با سحر خوان سروش بران چهچه سر میداد
و مرا فکر برداشت و با خود برد به اندیشگاه سخت راهی در افکار پریشان خدا
ودر
انجا نیز وادی خشکی یافتم
کشف نشده به دست انسان
++++++++++++++++++++++
روزی کتابی خواندم
شعر بود
ولی اینده بود
شاعری داشت کودک ولی دیوانه بود
نامش سهراب و تداومش دراسمان پروانه بود
او می گفت:من نمازم را پی تکبیرتالحرام علف می خوانم
و من ان روزها
اشعارش را با اب مینوشیدم
فقط ان روز که عشق به من درسی اموخت
افکارم را بر ان علف خشک رویده زخاک تعارف کردم
او نیز گلی چید از گلستان دلم
سبز شد به شکل خدا
+++++++++++++++++++++++++
عشق وابهام واژگانند
روح و جانند
ای کران بی کرانه
در دلم عشقی بیفکن
در دلم باور فزون کن
زین فنای بی مهابا
×××××××××××××××××××××××××
ان روزها من این سخن را با نان
خالی می جویدم
پاک عاشق وار در کوچه های خلوت می دویدم
عشق را باور می کردم
نور را سوگند می گفتم
اب را بی فلسفه می نوشیدم
پایان را دور میدیدم
واین رازیست
میان من وتو
من را به گل سرخ ببخشید
و کمی نوربرراهم بیفشانید
و با مشتی اب راهیم کنید
بر جاده های خاک الود
شاید من نیز همچو گل روییدم
در مسیری به تناسخ .
ضربان تاریک.سیرجان .1377