ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

شعری برای مردگان


 

 

مردگان تلمبار شده اند

بر سینه ما

قلبها دیگر زتپش خسته

زین بار گران

یک روز می رود ان اوازه خان سبک بال خوش صدا

یک روز می رود ان ستبر تن

ان قهرمان گم گشته ز دوران ما در زندانی مصلوب افسردگی

ز گناه احضار نابودی

یک روز می رود ان بازیگررنگین خفته در چنگال بیماری لاعلاج 

 چه زمینیست

چه گناهی

چه خدایی

چه عصر پوچی شده است

جان دادن بس چه عجولانه

بی تدبیر

اسان شده است

گویا که دگر در عالم زندگان

خبری نیست که نیست

باید بشتابند

ان سو سببی هست که باید بروند

روزها می گذرد

دعاها همه انباشته شده

مانده بر سر گور

دگر امرزش

گویا افسانه شده است

دعاها همه پوسیده

ریخته بر میدان سکوت

لبها دگر باز نمی شوند از این ازدحام مرگ و عروج

غوغای اجساد مانده است

روی زمین      

اری        

فرشته مرگ امده است

اورده سوی ما بساتش را ز عرش 

داس و نیزه 

گاه بیماری

گاه غم

کرده بیداد   

اما چاره ای نیست

از فلک سوی ما امده است

اما خوب می داند به کجا امده است

سرزمینمان پرشور

مرگ را می طلبد

زین سبب

تشنه تر و گشنه تر

بهر ستاندن امده است 

 

                      ضربان تاریک

                      27.8.1393

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد