ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
همیشه رها بود از بار برف سنگین
....................و میوه ای می آویخت
از شاخساران خویش به عشق کودکیم
درخت سیب گلاب کوچک
در دل زمهریر !
میوه اش چو واقعیتی نمودار میشد
از میان نا باوری چشمانم
که برایم بی انتها خوشی بود
از شادیهای بند انگشتانه ی فروزانی که می جهیدند
...........................................بر انگیزه هایم
...................................به تفاخر جوهرهشان
در دستان موجودی ریزنقش
که خدای پناهنده ی چیزهای کوچک بود
به زیر ریشه های تناور درخت سیب گلاب!
روزی در باغ باران زده ی نمناک
به زیر درخت بید پریشان
با هدیه دادن یک سیب گلاب کوچک هفت رنگ !
داستانش را آرام- زمزمه کرد
و گفت:
((ننه)) از هیاهویمان مشوش شده بود!
نه صد و نود و نه هزار و نه صد و نود و نه
...................خدای کوچک زندانی !
..................به اسارت نشسته بر زانوی
دست بسته و چشم دوخته
خون و اشک را با هم میگریستند
در برابر مادر شکنجه های عالم سووز !
خون و اشکشان بود
.....................رها
خیال
طرح میزد از ترسهای ابدیشان
بر شکافها و ترکهای خشکسالی
و زمین تشنه
می بلعید این خونآب را با ولع!
آنگاه بازتر دهان میشکافت از تصویر رنجها!
و بدل می شد به دره های ژرف سقوط برای نا امیدیشان !
مادر
دو دست استخوانیش را بر چشمهای خسته گذارده بود
لبان سیاهش باژ گویان
آرامش را دما دم فرا می خواند
بعد از هبوط کودکانش - خوشحال بود -گویی!!!!
نه صد و نود و نه هزار و نه صد و نود و نه خدای کوچک اسیر !
و یک میلیون الهه ی گیس آشفته ی تن سوخته !
همه راهی دنیای خواب آلودفرامووشی !
به زیر دامن ننه ی آفریننده!
به ژرفای تاریکی چین و چروک خورده ی مخملین دامنش !
که در آن سراب بازگشت
دوخته شده بود
چو دامی
برگهواره ی پاهایش
که باز میگشت به نیستیهای آشنا
آرام - درخشان - سیاه !
مزین به ابدیتی خیره کننده
و لالایی شبانه اش برای خوابهای آنان
آفریدن جنگها و آژیر و ریزش بمبهای ریز و درشت بود
در رویاهایشان در جهانی که از آن به اسارت گرفته شده بودند !
و ننه بر حلقوم تمام کودکان زمین که بدون خدایانشان مانده بودند
................................................................................لم داد !
و خس خس نکردن یک گلو بود که او را با خبرکرد !
از فرار آخرین خدای چیزهای کوچک
به زیر ریشهای درخت سیب گلاب
........................در خانه ی ما !
ولی می دانست ریشه های درخت
........................جایگاه خدایان کوچک نیست
آنان برای آفرینش شادیهای کوچکشان
....................................قلبها را نیاز داشتند
.........................................عشق داشتنها را
و او خواهد مرد به زیر تناور ریشه های تاریکیهای نمور
اما او نیز با یک سیب خانه اش را یافت!
و داستانش را شاعرانه
برای همگان از نوک انگشتان انسانی
که با چیزهای کوچک
در بزرگسالی نیز خوشحال بود
..............................نگاشت
برای آنان که با بیقراری گمشده یشان
.............................بزرگ می شدند و می مردند !!!!!!!!!!!!
********************************************************
ضربان تاریک -رامبد.ع.ف- 5.9.1394
*********************************************************
((خدای چیزهای کوچک)) : رومانی نوشته آروانداتی روی فقط ترکیب در شعر استفاده شده است .
باژ: دعای آرام زیر لب
ننه : ننه یا ننی یا نانا از اولین خدایان آریایی
از این خدا مادر در کتیبه ی سر پل ذهاب که قدمتی 5000 ساله دارد نام برده شده است .
روایت داستانی شعر پرداخته شده است .