ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دیدم درخشان وشی بودی
در میان کهن دریاچه ای مطرود
خورشید را نامت ,خواندم
نبودی تو
ماه دیدمت , دواندی انکار
از کجا درخشان سان
از کجا اینچنین ویرانگر زیبایی دنیا
تو را دیدن , میان دریاچه ای , سنگین , ایستاده
بر تخمه ی چشم زیبایی مسحور
آورد پریشان خاطری , افسون
گذر می کرد چگونه نور
از میان تار و پود التماسهای حاجت مردم
بگو از راز باقی ماندن حکمت
از کویری خشک , که باران رحمتت پریشان خاطرش می کرد
و گل می داد تا انتهای دشتستان های دعای مردمان پیر
بگو این چه پیروزی است در قامتی از نور
نه خورشیدی به پیدایی
نه ماهی در را تمنایی
بگو از رازهای دریاچه ی متروکه مطرود بی خوابی
از آن گبر دره ای که در دلش نطفه
نشسته به شیدایی
بگو خوابم یا بیدار
تو را در بستر دل دادگی دیدم
یا در نیازی که از پلک هایم
خرامیده بود بر چکه ای از آب
یا اشک رشکی ,برده بر دریارچه ی بی تاب مستی ها
اگر نوری به شیدایی
اگر نی خورشید و نی ماهی
به مهتابی
آن گونه وش به پیدایی
****************************************
رام دایمون
شانزدهم اردیبهشت .1403