ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

کماکان شب و تاریکی و ان قوس قزح در اسمان پیداست

ساحل دریای مواجی که در نا کجا اباد اندیشه

خروشان امواج تاریکش با لجاجت بر صخره های عمر می کوبد

و با نسیمی سرد از وسوسه های پر لذت 

افقش در تاریکی

دیواریست که فراسویش را در اندیشه من غرق رازها کرده اند 

و برای من کنون کران زندگی ان ساحل دریایست 

که ارزوهایم بر سیمهای خاردارش جان سپرده اند

و ماسه هایش براده های اهن رنج هایم که جان فسره اند

درختانش بی اجازه سبز رسته اند

و در باد شکسته اند

از دستان پر زخار روزگار

ز هر زخم باز خون چکان

لکه خونی پاشیده بر صخره های ساحل اندیشه ام

از فراز ان صخره های خون چکان 

قایق کوچک سرخی در فرار از بازی سهمگین امواج بی رحم زندگی

در تلاطم می پیچد ز خود 

تا که شاید غرق گردد در سرنوشت مردمان ان سرزمین همبستگی

من نمیدانم

که مسافر بوده ام یا نه

یا که شاید ناظر ان قایق کوچک

ز ساحل منکوب من بودم 

سرنوشتم مرگ در شنهای خونین دشت جنگ

یا که شاید بی صلابت خفن در انتهای اعماق دریای سرد

من نمیدانم پس ان دیوار چیست

سرنوشتم خون میخواهد من نمیدانم که ان سوی دیوار کیست

اب میشوید خون قتل مرا

مردم این سرزمین در خرابات و دیوانه از سرنوشت

مردم این شهر همه شهید راه دریای بلا

انکه گذشت نامش ز دفتر پاک شد 

عمرمان در این ساحل خاکستری بر دیدن مردن گذشت

از ارزوی دیدن رفتن رویای نجات از بر دیوار دور 

عمری گذشت


                                                               ضربان تاریک

                                                      1391(از دفتر زمان اسارت)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد