ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
در این دشت خمار بیخوابی
لحظه گم گشتن دستانم در باد را فراموش کرده ام
شانه هایم بی کران زمین
در این دشت گم شده در پشت سکوت
نگاهم را در پی جستجوی ان اسب سوار سفید
در پشت کوه قاف افسانه های زندگیم گم کرده ام
در این دشت ،گاه ، گلالوده قدم هایم
رها می شوند
پوچ
چون درختان پوسیده عجیبی که اسیر بارانند
مضمحل در تفکری لخت
بی توشه و بی ریشه
بی رونق بی احساس
نومید به اینده بی انتهای این دشت خمار
دشتی که در ان بجز خار و خدا هیچ نماندست در پس ویرانی ان
نه نگاهی دارم نه نمایی از چهر نه نمای از بطن درون
شاید امید به گذار و دیدن یک شاخه روییده ز سنگی خارا
که شاید در این افق زیبای غروب
ارزویی باشد از جنس رویایی دشت
***
ز دستان علیلم که شکسته و زمانه بسته
عاقبت برگ دهد شاخه امید دل من در باران
شاید در این دشت گل دهد از خاری
این دشت خالی ز خواب ابدیست
خواب را زمزمه کردن کافیست
این بیابان تشنه سکوت خوابی رویایست
دره ها مهگین است
خواب هم سنگین است
هر شبی که در این دشت
دلم می خوابد، جنگل وهم به درون رویاهایم می روید
بیشه ها شکل زمان اغاز است
لحظه ها پر فرصت
ارامش
لحظه ای بی پایان
قداست سر گلدان گل هر خانه
نماز سر ظهر در خفا خانه دلها جاری
هوا برنگ ابیست
زمین پر از گل می شد از دعای باران
بوی خاکش هنوز در میان جمجمه ام
می افریند رویا
نفسم با بوی علف
کیمیای می شد و زمانی بود که زندگی باید کرد
جامه ها همه رنگین بودند
همه شاد
همه ازاد در نسیم فرهنگ نوین
همه عرفان فلک
همه جان کلام
ریشه فکر خدا در مردم
و خدا نیکی بود
خدایی که هر روز به سوی زمین می امد
در کافه ای در گوشه سرد خیابان گذر قهوه ای می نوشید
سوار بر دوچرخه کودک خردسال مادر مرده ای که تمنای حضورش را داشت
به میان اسمان باز می گشت
در کارگاه افرینشش لحظه لحظه پاییزرا بر برگهای صنوبر قلم میزد
ولی روزها که گذشت دگر کسی او را ندید
رفت از دل مردم کوچه و بازار
خدا
***
دشت سرد است و منم بی بنیان
خوابم کم شده است
در میان این زندان
دلم از دشت و زمین ناراضیست
در دیده گانم هیچ تلمبار شده
از نبود رویای حیات
محو اکنونم و راز ازلی
رسته بر این دشت کویر ابدی
من به پیکار زمین وزمان پی بردم
من نفهمیدم که ثمر ریخته بر پای درخت
پوسیده سیبهایست
که خاکش نفس رود زمین را دارد
باز در این دشت نمور
دگر خواهد شد
در زمینی که مرگ
میوه اش خواهد بود
ضربان تاریک از دفتر دنیای تاریکی
1392.6.17