ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
یک درنگ و دو معشوق ترسان در فاصله
یک قدم مانده تا به پایان شادان این غائله
خدا واره ی مرگ در آذرنگ
ودستش به گرد تکوک شراب شکست - هی تنگ و تنگ
شیر دالان وماران به میدان جنگ
آن مرد جنگاوور گذر کرده از دریا و رویای منگ
پیچیده از پای تا به گردن او را ماران ننگ
حلقه گلهای بهاری را او- گذارد به سرهایشان
تا به پیروزی رسد عشق اهوورای مزادایشان
و آنگاه – گلهای عشق جاودان - شکوفا شوند
به بوسه هایی رنگین وغرقه در اواز چنگ
ولی مرد جنگ آور پیل تن
کشته شد به حیلت زچنگال دیوان و ماران او
دوخته بر ساحل دوورسرزمینهای یاران او !!
بر آنسووی دریای موآج قصه ها
و چشمانش هنوز خیره بر خیل جنگاوران
چکاچکها و شمشیرها و اوارگان
به باز تابهای ان ساحل دور دست بی کران
زیر خمود ابرهای سیاه آسمان
و گاه گاه سوو سووی شراره های آذرگران
دگر باره خورشید خسته بود و مست خواب
سیاهی بپاشید ز خود خواهییش ماه ناب
و جنگ گه گه ی نور بود و همه غرق خواب
در ان گه – نسوو – شاه – دیوو
خواب می دید ره مرگ را
پادشاهی ی مردگان و تسخیر جان جنگاوور کشته را
چنگ زد برتوان سیاه امپراطووری مردگان
به هزاران استخوان پاهای وصله شده بر گرد ران
خودش را ز تن بر تن دیگری میکشید – به سوی آواراجساد مردگان
تا که از استخوانها ی شکسته ی جنگاوران
بالهایی سنگین و مرگین به بافت
از ان روی توان پرواز یافت
پرید و گذشت از امواج ساحل جنگها و جان دادگان
در ان سووی - بالها و استخوانین تنش را رها کرد در آسمان
فرو رفت به چشمان باز- کشته - مرد دلیر
و اما مرده مرد جنگاوور پیل تن به اورادهای سیاه نسوو- دیوو شد
و اسب سیاهش به سحر – بر شرار آذرخش - تسخیر شد
چونان - یالهایش همه شعله شد
نعلها گداخته - اتشین
چهار نعل بتاخت بران دریای ترسان شرمگین
چوو- ثاقب شهابی- رها- آذرین
رسید بر ان انسووی و همه جنگاووران غرق خواب
می درخشید واخگر ز چشمانش زبانه میکشید
تا به میدان ره خواب دید- سر برآسمان کردو فریادی کشید!!
واسبش خروشان - شیهه ها می کشید
همه برخاستند ز خواب سنگین وسخت
بدیدند رسیده به میدان ز دریا - ان پیام آور شیربخت !!
به شادی و شوور و جنگجویان در حرمله
شیر دالها همه به پشت عشاق در فاصله
و حلقه گلهای رنگین را بچیدند بر مجمعه
فراز شد –((نسووجنگاوور))- پیل تن
بر دستان شیردالان کوه تن
سپس گفت : بنیان این عشق باشد استووار
هر چه آید ز شیطان جانها تو ای اهورای مزدا همه دوور دار
چنین باشد زین پس عشق پاکمان
نباشد شکست و نباشد پلیدی بر ان
ولی در دلش می گفت : که پوسیدگی - راه دارد به ژرفای آن !!!!
چونان باشد عشق را که پوکد از میان
نشاید شناخت زنده اش را زمرده بعد از ان
چنین بوود که زان پس عشاق- نفرین شدند
به دست نسووی بی مهری- عاشقانه به زندان شدند
ضربان تاریک – رامبد.ع.ف – مهر ماه 1394