ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

غافل از او که رسیده بر ما ...


هیچ انگاشته شدن قدمت را

بر مرز زمین

بادا

تا که صد ساله شویم

در گور نشدنمان را

بادا

تا در خوش خوشان خیالاتمان

اواره شویم

ما مریضیم

به حسن نظر مردم ان شهر شلوغ

یکباره بما گفتند

منبر سوخته

ما بیچاره شدیم

سخن از بطن هر کس و ناکس می آمد خوش بود

اما ما

پیر و خسته

دست بسته

بالا و بالاتر نرویم

شهره شهر لب خود ورچید

اخم کرد

 دست بر گونه ما زد

 سرخی لبهایش

چشمهایمان را

کور کورانه

نوازش میکرد

اما غافل از ما

آن گاه که او میرقصید

طناب مرگ اویزان بود

پایمان لغزیده

در کاسه ی خونین چشمانی

که نوازش میدید

....................................

ضربان تاریک (رامبد.ع.ف)

9.8.2016

نظرات 1 + ارسال نظر
معصومه سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 17:53 http://www.hanker.blogsky.com

احتمالا صد تا از نوشته ها رو باید بخونم که درک کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد