ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
هیچ انگاشته شدن قدمت را
بر مرز زمین
بادا
تا که صد ساله شویم
در گور نشدنمان را
بادا
تا در خوش خوشان خیالاتمان
اواره شویم
ما مریضیم
به حسن نظر مردم ان شهر شلوغ
یکباره بما گفتند
منبر سوخته
ما بیچاره شدیم
سخن از بطن هر کس و ناکس می آمد خوش بود
اما ما
پیر و خسته
دست بسته
بالا و بالاتر نرویم
شهره شهر لب خود ورچید
اخم کرد
دست بر گونه ما زد
سرخی لبهایش
چشمهایمان را
کور کورانه
نوازش میکرد
اما غافل از ما
آن گاه که او میرقصید
طناب مرگ اویزان بود
پایمان لغزیده
در کاسه ی خونین چشمانی
که نوازش میدید
....................................
ضربان تاریک (رامبد.ع.ف)
9.8.2016
احتمالا صد تا از نوشته ها رو باید بخونم که درک کنم