ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
به طوفان گفته ام گم شو ز راه من
به راهی رو که
در ان درختان تناور
در باد می لرزند
و نمیمیرند
ولی این شیطان صفت
سوی نهالان تازه رسته می وزد هر روز
می درد از خاک
بن و ریشه
می برد با خود به راهی دور
جسدهای نو نهالان را
تا که با کشتار خود هر روز
رسمی نو در اندازد
در میان طوفانها و بورانها
ضربان تاریک 1393.10.13
نمی دانم چرا
در جستجوی گمگشته ((خود))
درون خوابهای دیگران هستیم
***
چرا مشت مشت ارزش - به پای دلدادگیهای سوداگران عشق میریزیم
***
چرا خود را در اتاقی تاریک و بی روزن
برای ارامش همسایگانی - تیره و روشن
محکوم به زندان میکنیم - هر روز
***
نمی دانم چرا از ورا ی نا ممکن دیوارهای سخت
انتظار تابیدن نوری بیکران - داریم
***
نمی دانم چرا شادیهایمان - هر روز
زنجیر کردن لذتها در زندانهای فراموشی است
ولیکن در تنهایی شبها -بدور از چشمان یکدیگر
به پشت میله های این زندانهای خودساخته ی اخگر
زاری میکنیم
می سوزیم
می فشاریم
دست انگیزه ها را از دور
***
نمی دانم چرا در اقیانوس تاریک مواج دروغ
غرق رنجها هستیم
ولی ساحل نزدیک راستی را نمی بینیم
***
چرا بر سر هر دون پایه ی پتیاره ی پستی
چتر عزت را از نا شناسا ترسی
فراز می گیریم
***
چرا از داد بی داد مردمی ولگرد در کوچه های فهم
هراسی بی امان داریم
***
نمی دانم چرا هر روز
درگیر ارزش بیشینه ارزش ریاضی بر هنر هستیم
***
نمی فهمم
فرهنگی نا متوازن میان جنسیتهای نامفهوم
چگونه نیک خواهد بود؟
زنان باید بزایند و اندیشیدن رهی یاوه
مردان دیو واره تناسل را نگه دارند
حق است- سنگینای زندگی بر دوشهاشان
کودکان باید بیاموزند که کافر کیست
و ایزد بر کدامین عرش خسبیده
در این شهر هوس های ملال آور
ریسه ی داستان بر این منوال می پیچد و می تابد
***
نمی دانم چرا راست سخن راندن به روی یکدیگر
چنان سخت است
و نجوا ی فحاشی در قفای دیوارسیمانی
نه رسوایست
بلکه ساعت ها
تخمه خوردن و وقت پاشی به کنجکاویست
***
نمی فهمم
چرا در وهله ای که راهی هست
ارام و صاف و کمی هم گاه طولانی
می رویم سوی قله های ناممکن به اهنگ صعود
و لیکن در حقیقت پای لغزیده
ما نفهمیدیم
می رویم سوی ژرفا - در حال سقوط
***
نمی دانم چرا؟
در این خانه
از بن روی لولا هایش نمی چرخد
خراب است و فتاده بر زمین
هر روز
هرگزدر قابش چفت نمی بندد!
***********************************
ضربان تاریک- پاییز 1393
او گلی می چیند از دشت وسیع
از کنار ان بوته رسته بر مسیر قدمگاهش
من گلی نادر می چینم
از میان مه و نزدیک ان ابر سیاه
از میان سکوت سنگین هوا
تا که بر قله ان کوه رسم
ولی از قضای روزگار
بی خبر
در سکوت سنگین غارهای ناتوانی
شبی سرد گلی را می چینم از بر قله ان کوه بلند
ضربان تاریک
7.9.1393