ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
نمی دانم چرا
در جستجوی گمگشته ((خود))
درون خوابهای دیگران هستیم
***
چرا مشت مشت ارزش - به پای دلدادگیهای سوداگران عشق میریزیم
***
چرا خود را در اتاقی تاریک و بی روزن
برای ارامش همسایگانی - تیره و روشن
محکوم به زندان میکنیم - هر روز
***
نمی دانم چرا از ورا ی نا ممکن دیوارهای سخت
انتظار تابیدن نوری بیکران - داریم
***
نمی دانم چرا شادیهایمان - هر روز
زنجیر کردن لذتها در زندانهای فراموشی است
ولیکن در تنهایی شبها -بدور از چشمان یکدیگر
به پشت میله های این زندانهای خودساخته ی اخگر
زاری میکنیم
می سوزیم
می فشاریم
دست انگیزه ها را از دور
***
نمی دانم چرا در اقیانوس تاریک مواج دروغ
غرق رنجها هستیم
ولی ساحل نزدیک راستی را نمی بینیم
***
چرا بر سر هر دون پایه ی پتیاره ی پستی
چتر عزت را از نا شناسا ترسی
فراز می گیریم
***
چرا از داد بی داد مردمی ولگرد در کوچه های فهم
هراسی بی امان داریم
***
نمی دانم چرا هر روز
درگیر ارزش بیشینه ارزش ریاضی بر هنر هستیم
***
نمی فهمم
فرهنگی نا متوازن میان جنسیتهای نامفهوم
چگونه نیک خواهد بود؟
زنان باید بزایند و اندیشیدن رهی یاوه
مردان دیو واره تناسل را نگه دارند
حق است- سنگینای زندگی بر دوشهاشان
کودکان باید بیاموزند که کافر کیست
و ایزد بر کدامین عرش خسبیده
در این شهر هوس های ملال آور
ریسه ی داستان بر این منوال می پیچد و می تابد
***
نمی دانم چرا راست سخن راندن به روی یکدیگر
چنان سخت است
و نجوا ی فحاشی در قفای دیوارسیمانی
نه رسوایست
بلکه ساعت ها
تخمه خوردن و وقت پاشی به کنجکاویست
***
نمی فهمم
چرا در وهله ای که راهی هست
ارام و صاف و کمی هم گاه طولانی
می رویم سوی قله های ناممکن به اهنگ صعود
و لیکن در حقیقت پای لغزیده
ما نفهمیدیم
می رویم سوی ژرفا - در حال سقوط
***
نمی دانم چرا؟
در این خانه
از بن روی لولا هایش نمی چرخد
خراب است و فتاده بر زمین
هر روز
هرگزدر قابش چفت نمی بندد!
***********************************
ضربان تاریک- پاییز 1393