ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
پرواز
بر دوشهایم می پیچند بالها
در توالی روزهای اندیشناک زمین
وهمچو گونه ای ناشناخته
خلق شده در اسمان
در پرواز به بی کرانه های فراموشی
و تصاویر زمین سرد شده از اعصار متبرک
شکل گرفته بر گنبد شفاف چشمان مردمانی کور
ونگاهم سرد
می ماند سخت بر مسیر اندیشناک معماران بی استعداد تمدن زمین
در فراسوی اهمیت که دگر پایبند ان نیستیم
بدور ازتفکر تابناکی خدا ی طلا اندوز
در زمینی که اخلاق را بر پیشانیت مهر میکنند
تا سوراخ شود وبمکد از شریان حیاتت
تا کور شوی
بی استطاعت
و بر خاک شوی
گدای اندیشه انها
بالها بر دوشهایم میپیچند به دور از نظم نوین جهانی
در رویای که هرگز مرا به زمین باز نخواهد گردانید
به دور از حکومتگران سنگ شده بر دیوارهای شعار
و بدور از خدای اندیشه های کور
خواهم رفت ازاد
دور خواهم شد
از مدار خورشید
و میرسم به تاریکی تا محو گردم در نیستی
بدور از اغتشاش سیارات
ضربان تاریک 2013-09-12
کاشتید در زمین تاریکی
این جنگل عصیان و اشوب را
تنیدید تارهای سیاهی را
بافتید ریسمانهای خیانت را
بردارهای تظاهر
در رذالت پیشگی
خائنانه پاینده اید
مرگ بار و حسد اندیشه اید
خشم باره
مهرکش
با خیانت های خود بخشنده اید
مرد خدا هستید
و پر ز حسرتهای کور
بر نیازهای عقده وار خود
بنده ای اواره ای
دزد ناچیزتاج از سر دختر سرنوشت مردم این سرزمین
دست در دستان من
..... رحیم
بدور از افکار .... رجیم
در توام از رگ گردن به تو نزدیکتر
بر تنت خرقه شایسته ای از نور خدا
در درونت من
وان حسرتهای کور
در میان قلب تاریکت سرزمین افسرده روزهای زمین
این لباس بیهوده نور را بر کن واین خرقه خواب را بر تن بپوش
تا که در بر گیردت شیطانی چو من
نور در تاریکش همچو خوابیست فراموش شده در ذهن تو
کور سویی بیش نیست ازدنیای من
خلق من هستی و کودک افکار خود
بندگی کن بر من و دنیای اسرار خود
مرگ و انتظار روزها
از ان توست
جاودانه زی بر مسند تاریک گور
این را بدان
ما برایت زین خدایت نمادی ساختیم
تا که هرزگی باشد هر روزت نه بیش
ان نماد تاریک را
از ان خود
من ساختم
تا که نور گیرد از افول اندیشه اش
در کنارش بودم
و مرد بر پای من
در خاک کردم کاخ های اندیشه اش
پوسید و شد
یک رویای دور
ان که میخواست انسانش شود عالم فروز
بر گورش نگاشتم
خدا خوابیده است
وانگه تو انسان تصور میکنی خدایت زنده است
ارمید از بار سنگین خلقتش
بر مزارش مویه کردم قول دادم تا که گیرم انتقام
زین سبب بافتم تاریخ را
در جنگ وانهدام
او مرد از یادها
پاک رفت
من که هستم در شمائل احوال او
نور تزویر است در دستان من
گرچه سوزان است
واعظان را خبر باید نمود
تا که دانند ان سراهای پر زنورابریشمین
دروازهای خلقت اندیشه من است بر روی زمین.
ضربان تاریک بازنگاشت شعر قدیمی
2012-12-18
بخواب ای ماه کوچک
بخواب که نور افشانی بی بازگشتت
مرا دیوانه وار به دنبال صداقتت کشانیده است
بخواب ای مهتاب همراه معشوقت اسمان
که همراهی تو با یارت
مرا مدهوش هم اوایی دلیرانه ات کرده است
ومرا همچو دیوانگان ماه دیده در شب تار
پریشان اسارت زمین گردانیده است
در بستری از خاک زمین
که تو بر ان می تابی
من
انگاره شده ام در سفیدی مرگ از پیله کودکیم
و همچو دیوانگان مجذوب
خیره به تو می نگرم
مست از سیاه شراب شیراز منگ به پا می خیزم
انچه هست فقط
دشت است و خاک سفید تن کشیده بر نور دریده ات
که غبارش تن مرا پوشانیده است
***
بر بسترش لاشگان رنگ باخته از جنگ کلمات خفته اند
اوست به دنبال معصومیت من در مستی خواب
به دنبال دسیسه ای که مرا به میدان اعدام میبرد
اوست سرگذشت من که بر مسند قدرتش نشسته
و در خیالش بر دوشهایم دستهای گرم پدرانه می کشد
و چه نابود گر می اید سوی این کودک شب مهتابی
در میان خاکهای سرد و سفید
ضربان تاریک 2008