ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
توران مهر
عزیزم مادرم
ای جان من
توران من
چرخش گردون زمین ما
اواره رفتن بی تدبیر تو بود
خواب ابریشمی ماه هنوز
درگیر ناز چشمان خوابیده تو بود
****************
ناز خورشیدم
کرشمه مهتابم
رفتنت بهر چه بود
سال نو با تو می امد و
از ان تو بود
عیدی ما هر سال
عشق حضور تو بود
نور بودی و رفتی
از این روز بلند
روحمان در تنگنای تاریکی فقدان نور
در کدامین سرزمین ارامشی گیرد ز نو
از کجا ی این خانه متروک تو باز میاید صدای پر احساس تو
جز صدای شیون وزجر دل وعصیان ما
خواب غمناکیست در دلهای ما
تو میمانی به درگاه زمان
سالهای سال
افسانه ای هستی ازبرای روزهای ما
رفتنت داستان رفتن زنان پاک روزگار
عشق و مهرت بر زبان طوطیان قصه گو
افسانه ات افسانه توران وان نوروز شوم
افسانه درختی که برش ماری خزید مرگ بود و
توران را درید
اما در ان داستان پلید
اخرش خوش بود
توران مهتاب شد
وبر دلها دمید.
ضربان تاریک
سوم اپریل سال دوهزار و سیزده
در میان ان جنگل ابهام
دست از میان دستان مادرم گم شد
در میان ابر وباد ومه
در میان ان جنگل تاریک
به ناگه- جان از تنم کم شد
در کنار روزهای افسرده و جاری
در میان سنگهای صاف و تیره حسرت
دلم مالامال از گل لایی است
که در میان تنهایی ان شب
تپش را بهر ترس رفتنش
از میان سینه ام اغاز خواهد کرد
تمنا میکنم از جهانی در خواب و بیداری
که این کابوس دهشتناک
با شرابی تیره و لردی کهن
محو گردد در میان
دستان سرد وخالی اکنون من
دستان من روزی پر از احساس مادر بود
نگاهم در نگاهش قفل می شد
می تراوید مرحمتهای بدیعش
عشق و نورش
میگرفت جانم - چشمان نمورش
محو میشد یاسهایم از خنده های وجودش
تاب می اورد یا میخورد این درد در تارک وجودم - از نبودش
دور از جنگل ابهام و سرد خواب
تنش پر ز ارامش های عاشقانه بود
مادرم روزی سپید انگار
در پروازی بلند وقدرتمند
تنش را بر تنم کوبید
سپر شد بر بلای روزگارسرد
زندگی را بر تنم پوشید
خواب را در میان چشمانم افسون کرد
انقلابی کرد
بر تن ان ابلیس بی پروا
خدشه ها کوبید
که این فرزند پاک من
یگانه افسانه زنده
خداگونه
برای من تمام رویای بودنهاست
در اخر این جاده مهگین
که مرز بین بود و نبودنهاست
مادرم در تاریکی ان شب
در میان ان جنگل تاریک بودن ها
دستانش از میان دستان من گم شد
به ان سوی نبودنها
ضربان تاریک 31. April.2013
The book of lies
اه می کشم
از شراره های بی پایان
از عزای باران
از بی وجدانی چرخ اسمان
از اهانت برگهای سبز بهار بر بی چیزی زمستان
از خیانت اب به خاک
می هراسم زین خودم
از چشمانم و از گوشهایم واز اشکهای حسرتم
از درونم می هراسم
که شبهای تاریک
از دروازهایش قدم بیرون می گذارد
و در انتهای نیستی نا پدید می شود
و همچو گورزادان گورهای خدایان
گنهکار بر تن مردگان دست می اویزد
هراسان و بی وجود در حوض خالی مسجد کهن شهر به دنبال معجزه می گردد
و بی ایمان بر بستر زمین گنبد خالیش را مدح می گوید
بر دروازهای کلیسا دست می کشد و کافرانه هنرش را ارج می نهد
به میان اینه ها می روم
و خود خالیم را بارها و بارها
در هزاران انعکاس نور شکر می کنم
و به بی وجدانی اعصار و زمان ننگ می فرستم
و به زیبایی خدشه ناپذیر چهره ام بی ایمان می نگرم
با خود پرستیم
همنشینی می کنم
و شبهای طولانی میگساری
بی خیال از چشمان نظاره گر مذهب
دستانم را در دستان قاتلان می پیچم وبر لبانشان بوسه می زنم
وزبانم را در میان خاطراتشان فرو می برم
و به سایه های هولناکشان از زل افتاب حقیقت پناه
هستم و می مانم و شعرم را می نگارم
ولی دوست می دارم که در خواب غرق بیداری شوم
در هوس غرق شوم
در رویایم می دیدم که می چینم برگهای جنگل احساس هرز خواب را
برگها کتمان شد در میان رویا
در قلم سیاهم شعر شد و ریخت بر کاغذ سپید
بر زمین تکیه زدم تا ببینم دفترم را که کلمات در ان گیج می رفت
ولی زمین بسترم شد و طبیعت داستان
از قضا روزی
انها را نیز کشتم و با خونشان شعری نگاشتم ودستی شستم
دوستانی داشتم
انها را نیز همچو اهن کوفتم و بر کوره نهادم
از انها سیمهای پولادین ساختم و انها را بر تن بافتم
ودفتر شعرم را شیرازه ای ساختم
کتابی شد بی پروا
که اسمش را کتاب دروغها گذاردم
ضربان تاریک