ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

In flames


به آتش کشیده ام خویش را
بر فراز کهنترین منار شهر
در غروبی
با زجه های درد
می خوانم اذان
نماز مرگ را
فرو مینشینم به قنوت
رهنمون

مردم کورزاد را

به حکمت گوهرانه اندرون زندگیم

به اصوات زجه

نه به رنگ آذر

به رنگ دوده ی دود

که نیست بازگشتی آن را

به راهی تار

***

دعوت شدگانند

صحن بهت را

به ترسهای دیرندگی ام

به جایی که جز من
نیست راهی آن را
***
این چه حالیست؟
سببش
که آتش بگرفت جان مرا
سوختم
سوزانیدم مش مشه ی جهل تو را
از رنجهای کشیده در بنیانهای تلاش

روح خود آختم و آتش افکندم به دل شوم سیه مردم را

نوشیدم  جامی ز می و هوس خون مسیحا کردم

غافل از این عطش نیستی و هست شدن
بگرفتم آتش را باز
زین سر بیهوده عرش ازلی
آرزو بودمرا اخگرانه
در کشم بر تن خویش

هدف هم سوخته بود

و شراب ریخته بر سوخته ی بی ثمری

**********************************************

ضربان تاریک .اسفند 1392