ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

زندگی-LIFE

 از آن بازگشتی نیست

به راهی می روم

 در آن خواب گاهی نیست

 خانه ای

به میان درختان جنگلی انبوه

 تنه هایی سردو آبی و اشکوه

ناهمگن و دیگرگون

گره ها خورده اند

سخت  پیچاپیچ در تمدنی ملعون

فرو شده ام به میان خود آگاهی تاریکم

به آن خالی نیستی

  ریشه دوانیدند

با کودکان نارسی  به قدمت آن جنگل

با مهر های نفرت- جوهرتلخی تراویدند

به اجبار گذار دیوسالاران جایزه باز و هدفمند ساز

از اتاق دیوان آرمیده بر این مسند دشت

پا نهاد ام خوابگاهی را

مرداب سیاه آب تباهی را

میان خاموش رویاهای عفریتان

کژدمان و سوسمار تنان و دیده رتیلان

گذرگاهی بی گذر از آزمون ناممکنهای آدمیان

***

من می گذرم

اما بگیرنگاهت را

بگیر گوشهایت را

از صوت  اشعار بلا !

تا  در نیفتد نفرین آن مکان بی مکانی در دلت 

در امیدهای تن و پیراهنت

من می روم

اما تو را قسم به میثاق نگفتن بردیگری

آرام گیر-از آتش سری!

من میروم تا انتهای تالار جهان!

آنجا آرام گیرد 

روح و روان

بر سینه ی مام نیستیهای عالم سوز درد

آرام میگیرم

چه سرد !

زین پس دیگران مرا خوانند

  زندگی!

****************************************************

ضربان تاریک(رامبد.ع.ف) - تابستان هزار و سیصد و نود و یک

خموش

    آینه گفتا
    خموش
    گفتم کم کن چموش
    این خموشی و کم هوشی را به شانه بر زلف من تارش بتاب
    درد روز و درد سال و درد دل را در نمای روی من
    مانند آنکه باده نوشیده به حالی بس فرحناک در رتوش !
    گفتا توانم کم بود
    گفتم اگر ترک برداری نیز کاری بکن
    از جان خود خرجی بکن
    رنگ سفید آب مرا
    سرخاب کن
    تا که این مردم مرا باور کنند
    رخسار زمانه را نبینند و دو روزی را شادمانه با دیو و دد پیکاری کنند !

********************************************************************

ضربان تاریک -کوتاه نگاره ای -بر گرفته از شعر استاد سخن -مهرزاد فرسنگی  -به هم آوایی سروده شد

در تاریخ بیست و یکم مرداد سال هزار و سیصد نودونه

آخرین اسب سوار - DEATH

زمانی رنگها پرید

خاطرم هست !

آن اسب سوار را که از ژرفای زمین تاخته بود به زیر باران میان مه

یادم هست که چند قرص را با هم خورده بودم

کلونازپام قدیس که آرامش را همراه می آورد

مرگ همین را میخواهد -رنگها میروند و او آرام بوسه بر گونه ها میزند

میان آن دشت وسیع زیر باران و مسیری که به زیر زمین ما را باز میگرداند

و آنگاه نه تو مانی و نه من

میدانم که در مسیریم تا پرستشگاه کلونازپام  راهی نمانده است

بسته قرصهایی که ما را قضاوت میکنند نمایندگان خدایان مدرنند !

در دستانشان بجای ترازوی قضاوت -همیشه رحمت و آرامش سنگینی میکند

آنگاه که آن اسب ناپیدا با ته رنگ سبزش بر چمنها دوید

شاید به دنبال آرامشی بود که هرگز برگی را نشکند

و هرگز انسانی را با زندگی رنج ندهد

سواری که آرامش را با قرصی گرد به ارمغان خواهد آورد

پادشاه رنگ پریده سواره را می گویم

آنگاه که در کره ی چشمانمان او را دیدیم و قرصش را بلعیدیم- نه تو مانی و نه من !

داستانی که در انتها به آرامش رسیده است.

از خواب شروع میشود و به آنچه همه از آن هراس دارند تمام میشود

و اسب سوار هنوز در مه بر سر راه مه زدگان می ایستد

برای آنها قرصی گرد تجویز میکند و به باد میپیوندد

و آنگاه نه مه زده ای می ماند و نه شاهدی !

و روزی در مه قرصها را باید گرفت

باید بلعید

و گذر کرد

****************************************************

ضربان تاریک

پنجم مرداد هزاروسیصدنودونه

منثور نگاشته شده از نظر شاعرآن فقط اثری ادبی است هر برداشت دیگری از آن نظرو قصد شاعر نیست.