ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

گل های کنده از ریشه ها

به رنج گُل لمیده ام
به سنگزار دمیده ام
علف شدن به کوهسار
به استخوان سینه ای هزار سال
سنگی به گل شدن
در انتظار هر چه بود
جلبکی تا به جنگلی
قدم شدن
به پا به صبر
به اَیوبم گذر گذشت
به انسان
لمیدنم به گُلها
خیانتم
گُلزاری که عطر آن ماسیده بر لرزش تنم
به بوسه ای بر گلبرگهای پر از عطر آن
گناهم
کنار گُل نشستنم که خوشگذر تر است
یا که بوییدنش چشمه ای مفرح است
و البته پرکردنش تمام اتاق را
فکر را که ساری سرخ مغازله از لایش به بیرون
سریده است
ومن نه آفتی که دشمنم
گلی را که وحشیانه کنده ام
نچیده ام
کنده ام ریشه را تا به گل
من این مچاله گل ها را
هدیه می دهم
به فال فرخنده لبش
به خَندِ روی ماه او
به پشت خوش خیال خودم و او
به عشقی پر از نسیم بوی او
بِکنده ام و کَنده ام و کَنده ام
و قیچی آهنین سرد .به ناگه دستی رسید
بگوید " آرامتر حریم گل فسرده ای "
" به دشمنت که قول سرخ خونچکان نداده ای؟! "
و او بچید ریشه ها و دَلمهِ گِل ها به نیکوی لبخند خویش
برفتم کمی دیرگاه ولیکن او که رفته بود
در آن دیرکرده آه
و دسته گل به عطرها که می فشاند غصه را
به اذن خویش
دگر اندوه میشد به اشکدان چشم من
فکندم دسته گل را به گوشه ای از خاک
به خاک رَوَد
آنکه بر آمده به خاک
****************************
رام دایمون – 12.بهمن.1403

مظال آتر

ندای محکمی از پشت تیررس

مسخر کرده مشام ازدحام را

نرمتنان - استخوان سیرتان- داندانه همتان - سوهان کشان

به صفوف جولانگاه

هنر - خزندگان - برده اند هجوی از هجوم

در شکاف زمان-سوار محو  مسیر دیگر شو!

اینجا خبری که نیست

هیچ

برای خودنمایی

 رقص لکاته ای را قبل از تولد من

تمرین می کنند

برای رونمایی مارشملوهای خوشمزه ای که طعم بدبختی را ملایمتر

در خار چشمان صلح پسندان

می کشند به سیخ

شاید کسی از پشت کوه آمده

یا قربتی ای لیس زده

معنای سکوت را

در رقص دادخواهی کلمن های پر از یخ

ببینید در لهیب دوزخ

اینجایی که بسوزی

یا به سوزی که تنت به داغ آهن مذاب

رسالت داده است

نیست اخگروش سوزان - در دوزخ - آفت

یخ آورندگان کافر

به مظال آتر

**************************

رام دایمون-11- شهریور - 1403

وهم ایکاروس


وهم ایکاروس

 

آن زمان می گشادم آسمان را در بالهای خویش

وقتی می تراوید احساس

بر شاهپران بالهایم لمحه های مهرانه ی او را

ترسیدم

ولی از دور فهمیدم

بر خویش می خواند, اوی مرا

دوست می دارد

ابرهای سپیدش را

بیند افکنده میان بالهای غزال من

***

و من بودم

بر پرتگاه جهانها

لحظه ای حساس و تهی

در رهایی سقوطی مخملین

مور مور شدن لرزان دل

فراز

گسترده شد بالها

برهه ای چرخید آسمان و پاشید آبی

بر گوشه ی چشمم

 لبخند نورانیش از کنار ابری

افتاد, فرو

به بالا می روم گویی

از میان ابرها می دوم انگار

اینجا بستر عشقبازی ما بود

می ترسم

ابرها پایین , رخ تنهای تو, این بالا, هورشیدم

تمام آسمان صدفی سپیده بی رنگ

آذرنگ اندر درخشانی که کوری آورد من را

به بالا می روم اما

دگر بی گمان افسانه ی نورم

نه آنم فارق زجرهای دردآور

نفیرم گرگر سوزان بالهای آتشینی از دود و خاکستر

***

معشوق فروزان اورنگ نشینی بر آن بالا

یکه تازی , یکه تازی , آه تنها

می سوزاند در حسرت, بالهایم را

به چشم خود می دیدم , میان آنها آتری افکند

بود بی ایمان خمار چشمان درخشانش

مرا از گوشه ی لبخند خود حول داد

از آنجا که فرو افتاد

***

هبوطم سخت و تاریک است

بالها جزغاله و تنم سوزان

شهابی مرده و ویران

زمین سرد است

زمین سرد است

*****************

رام دایمون(ضربان تاریک)- بازنگاشتی از شعری قدیمی-2012