ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
چه احساسی داری ؟
وقتی به تو می گویند:
“آن موجودات عجیب
با نیزه هایی که زیر میکروسکوپ های غول آسا
با توان هزاران اسب بخار
پشت سنگر هاشان در کشوری کال
تازه تازه
حریم کیهانی درخت سیب سرخ را
کشف کرده اند
آن تخم سیب نشینان هنوز
مخالفانی در میان خود دارند
که کمربند چرمین پوست سیب
برایشان جهانی تخت است
و نور را
هنوز گوشت زرد بین پوست تا دانه ی سیب
میدانند
که می درخشد
هر صبحگاهان از میان دنیاهای سرخ دیگر
یا که گردهایِ سرخِ دیگر”
من این کشف را آنقدر شگرف یافتم
که صبح ها
که کسی هنوز به لابراتوار نیامده بود
من چشمم را از جا در می آوردم
و جای خالی آن را به ناچار
با بوسه پر می کردم
تا درد, تحریک به فریاد کشیدن از دهان نشود
و من بتوانم یک قدم بیشتر چشمم را
در میکروسکوپی فرو بَرم
که هزاران اسب بخار توان دارد
آخرِ کلام
من از نزدیک تر می توانستم عشقِ ماورایی خود را
روی آن تخم سیب ,ببینم
و گاهی لبهایش در خیالم
عرصه را بر من تنگ می کرد
لبهایم را در می آوردم
و برعکس جایش را
که هیچ نبود
لب او را در آن جای خالی و هیچ, تصویر می کردم
و هیچ را روی صورت خود می بوسیدم
زندگی سخت است
در دوری و فراق
که خیالات، مهمیز پوشیده شلاق میزند
احساس را و هی می کند اسب افسار گسیخته عشق را
و پوچی ای که گسترده می شود
در پی سکوتم
مرا بی دلیلی غیر قابل توضیح می کند
در جمجمه ام که می دانم
یک روز، سیب سرخی بزرگ می شود
از فشار زبان اَلکنی
که قادر به بیان نیست, عشقش را
*******************************
رام دایمون – 16.بهمن. 1403
شعر ((گل نیلوفر - ترس خورده است ))
متعلق به هاینریش هاینه را یک پاراگراف در میان با ایشان همسرایی کردم.
((بیمناک است - گل نیلوفر
از شکوه خورشید تابان
و با سر فرو افتاده
در رویا می نشیند چشم به راه شب. ))
هاینریش هاینه
***
من آفتابم
و درون دستان داغم غم بزرگی است
چنان فسرده که گاهی توفانهای خورشیدم به مقیاس غمهای نیلوفر نیست
جهانی را می سوزاند
و تا به زمین برسم صحبت از هیچ خواهد بود
هنوز دوست دارم نیلوفر بچینم-آنگاه که آرامم
هنوز نیلوفرهایی هستند که با آن طراوت و زیبایی شان
تا به دستان خورشیدم
خاکسترشان را از شور بجای نوازشهای گلبرگهایشان تقدیم کرده اند .
رام دایمون
***
((ماه - دلدار اوست
با پرتو خود - پرده ی پارسایی را
از رخ گلگونش - کنار می زند .))
هاینریش هاینه
***
به خورشید فکر میکنم
به کرشمه های نیلوفر از دور برای او
و می دانم نمی داند
با عشق و مرگ بازی می کند
بارها قتل العام نیلوفرها را در عشق خورشید
از پشت روزها دیده ام
و گریسته ام به حال هورشیدی که ذاتش چنین آتشین و سوزان است
و معشوق چنان لطیف به نازکی ی باد
با عطری سحر انگیز و نازی دل آویز
من او را شب آرام بیدار می کنم
نیلوفر رنگ پریده لبخند میزند
رخش گلگون می شود
می گویم میدانم فردا به وصال میرسی
دلش از خوشحالی میلرزد
ولی ندای مرگ نمی دهم
تا آخرین شبش را آرام
تا حجله سپیده دمان عشق و مرگ سپری کند
و من هر شبی اندوهگین می مانم
آنها مرا به امید او می خواهند .
رام دایمون
***
((گل میشکفد- می تابد-می درخشد
و بی صدا - خیره می شود به بلندا
عطر می پراکند - می گرید و می لرزد
از عشق و از غم ))
هاینریش هاینه
***
گل می شکفد در غایت زیبایی
می تابد چو مهتاب
می درخشد چو جیغ درخشان آخرین نفسهای ستاره ای که هبوط می کند
و بی صدا خیره می شود به بلندا
به انتظار رسیدنش و غلطیدن او در آغوشش
عطر می پراکند - می گرید - می لرزد
هر چه بگویم می کند از عشق و غم و شور
گل
تازه او را در آن بالا از میان بخارات و دودها یافته است
خورشید دوم را
پرسید؟
او کیست؟
می دانستیم که خواهر سیاهروی خورشید نیست
ولی نام او را گفتیم
گنسیس است بانو!
خورشید ثانی - خواهر سیاه رو - عروس سیاه پوش!
گل گفت :
و شما قاتلان من خواهید بود قبل از آنکه او به وصال من برسد
احوال مرا درک نمی کنید؟!
و برگهایش از لرزش چند تایی رها شد!
و گلبرگهای غنچه اش کمی شکفته شد
گفت ببینید با من چه میکنید
ناگهان کوه غرید
و خورشید ثانی کوچک - آن گنسیس مذاب کاذب بر آسمان شد
گل نفیر کشید و عطر در کمان گذارد
و فکند و نفیر زد
که های معشوقت اینجاست!
گنسیس ما به کسر ثانیه ای گل را در آغوش کشید
و گل شورانگیز -غریق عشق- خاکستر شد .
و خاکسترش را باد برد به رسم عاشقان سوخته ی
محو شده در معبود .
او هرگز نفهمید که معشوشق به راستی خورشید ثانی نبود.
..................................................................
رام دایمون - چهارم مهر 1401
گنسیس : نام دو قلوی خورشید منظومه ی شمسی که در اختر شناسی کوتوله ای قهوه ای است.