ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

زادروز


پشت خطی مسدود

با نقطه ای بی تعریف

در هندسه مجهولات

در یکی از ژرفترین اسفل السافلینهای زمین

اتفاقی

افتادیم

حناق گرفتیم از عربده های

(( من آینده را میدانم

باید گریخت))

سپس

نفرین چون گلی بی همتا

گل داد به اسم شاعر

گل داد به اسم نقاش

گل داد به اسمی منکوب

گل داد به جنسی خاموش

و در آن لحظه آخر نیشش

با زهر هلاهل نشست بر بدنهای کودکان چاله!

بی زندگی

کودکان پیر شدند

بی سرزمینهمانجا چال شدند

تخمه ی رویاها هم نرویید از دل تاریکی آن سوراخها

هرگز از جمجمه

در آن چاه!

**********************

ضربان تاریک(رامبد.ع.ف) .

هفتم آبان هزار و سیصد و نودنه



شعری برای نادانسته ها



نمی دانم چرا

در جستجوی گمگشته ((خود))

درون خوابهای دیگران هستیم

***

چرا مشت مشت ارزش - به پای دلدادگیهای سوداگران عشق میریزیم

***

چرا خود را در اتاقی تاریک و بی روزن 

برای ارامش همسایگانی - تیره و روشن

محکوم به زندان میکنیم - هر روز

***

نمی دانم چرا از ورا ی نا ممکن دیوارهای سخت

انتظار تابیدن نوری بیکران -  داریم

***

نمی دانم چرا شادیهایمان - هر روز

زنجیر کردن لذتها در زندانهای فراموشی است

ولیکن در تنهایی شبها -بدور از چشمان یکدیگر

به پشت میله های این زندانهای خودساخته ی اخگر

زاری میکنیم

می سوزیم

می فشاریم

دست انگیزه ها را  از دور

***

نمی دانم چرا در اقیانوس تاریک مواج دروغ

غرق رنجها هستیم

ولی ساحل نزدیک  راستی را نمی بینیم

***

چرا بر سر هر دون پایه ی  پتیاره ی پستی

چتر عزت را از نا شناسا ترسی

فراز می گیریم

***

چرا از داد بی داد مردمی  ولگرد در کوچه های فهم

هراسی بی امان داریم

***

نمی دانم چرا هر روز

درگیر ارزش بیشینه ارزش  ریاضی بر هنر هستیم

***

 نمی فهمم

فرهنگی نا متوازن میان جنسیتهای نامفهوم

چگونه نیک خواهد بود؟

زنان باید بزایند و  اندیشیدن رهی  یاوه

مردان دیو واره تناسل را نگه دارند

حق است- سنگینای زندگی بر دوشهاشان

کودکان باید بیاموزند که کافر کیست

و ایزد بر کدامین عرش خسبیده

در این شهر هوس های ملال آور

ریسه ی داستان بر این منوال می پیچد و می تابد

***

نمی دانم چرا راست سخن راندن به روی یکدیگر

چنان سخت است

و نجوا ی فحاشی در قفای دیوارسیمانی

نه رسوایست

بلکه ساعت ها

تخمه خوردن و وقت پاشی به کنجکاویست

***

نمی فهمم

چرا در وهله ای که راهی هست

ارام و صاف و کمی هم گاه طولانی

می رویم سوی قله های ناممکن به اهنگ صعود 

و لیکن در حقیقت پای لغزیده

ما نفهمیدیم

می رویم سوی ژرفا - در حال سقوط

***

نمی دانم چرا؟

در این خانه

از بن روی لولا هایش نمی چرخد

خراب است و فتاده  بر زمین

هر روز

هرگزدر قابش چفت نمی بندد!

***********************************

   ضربان تاریک- پاییز 1393



شبی در باران

در باران آ مد
................شبی
خوابها و رویاها ی پشته ای
آوازهای کوله ای
سبز وخاکستری
همچو
تنهایی زاده ی دلهای سرخ 
..................................آرام می آمد
با
فرود تنهایی قطرات بر زمین
........................نوای وحشی دشتهای بکر
 سمائی آزاد و آویخته در میان
بر سنگفرشهای خیابان
فرسوده از دژم راهه ها و سنگلاخه ها
 پاشنه های پاپوشش
...................گذر می کند
............................چنان خواب ازآشفته گاه های  زندگی
 قدمها نم کشان
خواب آوری آغشته
...................از نمور جنگلها
زمهریزی باد گونون
پوسیده کوله خاطره های شبی
محو  صبحگاهی مه آگین
..........................بی سروش
فراموش شده انسانهایی
نیم تپیده دل هایی
................. نیمه رستگار
لای  جرز خشک چشمان خدایان کور
آواز ی می داد خواهران حسرتکش سرنوشت را 
تا بی آشامند دلهای نیمه تپیده را
نئشه کنند خاکستر مردمان نیمه تمام را
بیارامند درقضاوتی نحس
در پشگاه الهه گانی آویخته سینه گانی
بی مقدار و خیانت پیشه در باران
کوفته رویاهای زمینیان
 فرا خواندن
آوازآنهاست
.................از کفرانه خوابهاشان
 .................................اشکها و بارانها
.............................................بی تشخیص
از مرد سخت دیده ای در رویا
و در آن وادی منسوخ به مسخ
بافتار ریسمانهایی بدرد
رویا بافی شده بر حقارتهای حسد
در اندیشگاه کودکانی
به حسرتمی آید مردی در باران سکوت
پشته اش رویاها
...........کوچه های گذرش
........................زمهریری دربرهوت
با رقصی شادانه و  آرام
دست دردست خسته گیهای
جنگلهای نمور .........
*********************************
ضربان تاریک   2008-10- 24 
( باز نگاشت از شعری قدیمی که سالها پیش به اتمام رسیده بود.)