ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

آغوش او

سنگ شده بود , آغوشهامان

درخت مادر , درخت

قفل در آغوش ها

می رستیدیم و آنها می رستیدند

و دیگر آن روز پایان , شده بود سیاه

گذشته بود ,کار از کار

نافه ای داشتیم , یگانه

او که آمد

می خواست , یک نفر را

برد, ولی ما را نیز

همانگونه که ما مبهوت- نمی خواست ما را

رها کرد , بیاورد

که آورد ,دوزخ را

در آویزی بر گردن نیمه جانی

که برگ می دهد ,نیم گل

نیم خیال , نیم حسرت , نیم کوفت

**********************************

رام دایمون – 2.1.2025 معادل 13.10.1403