ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

Semita arcanum


 

)) طریقت       (( 

در خلوتگه رازخانه دل من

درختی در  تعلیق خدایی غرق است

همی  شاخ و درختی سبز

همی آواز چنگ نوازان

درآن غرقه غروری سبز

در آن نور خود اگاهی

تناور ریشه ای زیبا

معلق وار در خالی

***

)) انگیزه ((

هوا سرد است

بس سرد است

ولی اهنگ از اهن

در این سرمای بی پروا

نرنجیده

در میان بورانهای وخیم دشت

راهی هست

به سوی سرزمین سبز

مسیرش را هنوز ان نور می داند

که گهگاهی از میان ابر تاریک ستمکاری

سوی خاک می اید

درون سینه اش گرما

در ان سرزمین سرد

بورانها و طغیانها

***

)) افزارها ((

مراد از عشق بردارید

این زره را به تن پوشید

به دل نوشید

به نام خود نوا خوانید

درخت سبز اویزان

هنوز مدهوش و دوار

در خلا ءغرق است

هنوز اویژه کم دارد

برای پاک بودنها

برای عشق بودنها

***

)) راه ((

گذرگاهان سختیها درآن شبهای زمهریر اندود

به سوی سرزمین قصد

بس دشوار می ماند

در رسیدن بر درخت سبز آویزان

گذر از مرگ و سختیها

عبور از شینوت

 تنها

شیطنت آمیز

در مسیری سخت در زیر باران

ستارگان گسیخته آویزان

ملال انگیز است و بی بنیان

در آن سوی فضای مرگ

درختی سبز در تعلیق خدا یی غرق است

بی پایه

نه بر ریشه

عجب سخت است باور کردن این راز

درختی سبز بر خود نا باور 

ولی زیبا و غرق شگفتیهای  بی منطق

حضورش افسانه ها سازد

فراموشش نباید کرد

در محراب مقدسها

***

((رازخانه))

در این گنبد

به روی صخره ای پر مه

درخت خار تیره ی زشتی به سختی رسته بر سنگی

از ورای مه

درخت نیمه خشکیده

معلق حال

در اوهام تالار کاسه ی چشمی

درخت عوسج تنها به زیر بار جلبکها

شکسته حال

در این متروک بی احساس

اسیردام اضمحلال

عجب عشق و عجب رازیست

درخت سبزآویزان

معلق وار در خالی

 ***********************

ضربان تاریک 1998 

 

                                              

انتحار



مردی سفر گرفته  

خسته به گوژسنگی

لنگان پایی چه زخمی

از دوزخینه راهی

تفتیده به هرم خورشید

گویی خراش دشنه

خورده به جان هشته 

آمده کنار ساحل  

فرو خورده شکنجش 

آورده انبانش را

انباشته زخم هایش را

دوخته با تار غم ها

درزهای کوله اش را

گناه آژینه اش را

چهر اش رعد غران

طاقی یه سرد طوفان

این حال مهلک او

عاصی از روزگار است   

راهش پایان زندان روزگار است

***

آن مرد سخت تنها

خسته شده زغمها    

طغیانها و دردها

از رنج هرزگی روزها   

خورده به سر خدنگی

سنگی و پاره سنگی

از بی وفایی آدما

شکسته جام قلبش

از پوچی زمانه

امید را گم کرده هر زمانه

چندین صبا گذر کرد

 کلاغ به کلاغی

گفتا

خبر بدانی؟

در  گوری نهادند

بی سر امید او را

رازی نگفته دارد

در پشت دیوار مرحمت ها  

آن شب در پس روز     

کشید دشنه ای را

هرزه ی کورحیلت

نامش سپند سیرت

در ژرفنا بپوسید

پتیاره ی  پلشتی  

 باد دروج وزیدش

خیانتی در آنگه

نا گاه با تن شب تا صبح همدمی کرد

سروش صبح آنروز

مه گینوار در سایه همرهی کرد

روزی دیگر برآمد

آن سان پوچی او

فزونتر شد به سیاهی

زآن هورشید تابان رویش در خفا کرد

نه, در انگاره ی تو با یک تنی ریا کرد

او ساز و کار عالم با مردی بی ریا کرد

مردی شکسته در خویش

می کوبد بر سرش تیش    

فریاد کشان از حسرت 

مشت ستبر خود را

از بغض و کینه او

می کوفت بر رخ خویش

هر دم  گناه او را

دریایی هراس و غیض است

امواج شور و مرگش

تا سوی آسمانها تا اوج میرهاند !

سخت عذاب برده از باور آدمی

 پس از آن سکوت یکتا

فکری دگر ندارد

جز راه انتحارش ,چاره ای دگر ندارد

چشمانش آبراه ,خونین چشمه ای بود

راهی دگر ندارد 

تنیده درد و زجر

میان ابروانش 

شکافهای پیری

راه رسوخ خشم است

بوی تعفن عشق

بیمار کرده او را

قدمها بی مهابا تا سوی قلعه ی سرخ با آن تغزل کفر   

بسوی دریای خروشان

جز مرگ 

راهی دگر ندارد

تنش سبک بار و سبک بال

مگر دردی ندارد؟

دگر خوابی ندارد 

جز مرگی به راه هستی 

موجی دریا ندارد

آوازی تار می خواند

آواز او بلند است

***

روزی باسازهای شادی

در زادروز یک عشق

بر برجهای افلاک

تا بیکرانه می خواند

پر شور ,پر از احساس

کل ها میکشیدند

اما در خط پایان

امروز می نوازد

با سازی خیالی

جز یک زبان خشک و یک دندان شکسته 

آواز حزن و پایان

کمر کشان به امواج

گویا که خواب گردی     

بیهوده می خرامد

سوی عروس دهشت

تا مرگ را ستاید

سپس آن را می سراید

در عالم خیالش

دیگر توان ندارد

در ژرفای آبهای تیره گم گشته هستیش را

دریای خروشان

سرد و برهنه از شرم

بر سینه ی کبودش بعدها, سرها می گذارند

شنیده درد او را

گرفت جان او را

از سوگ این بی ریا

آرام شد امواج سخت مرگش

این دریای آدما   

************************

ضربان تاریک - تابستان1377

آژینه:ابزاری پولادی مانند تیشه