
درد بزرگی است
گشودن چشم در شوم محاق
و ناگه!
یافتن یهودایی در خویش
گو بیگانه ای کرده جهد تقدیر را
در خویش بیگانه, آیینه دیدن , نگریستن
و زاده طنابی به پوست تن
بر مدارِ دارِ اعدام
و من هنوز سرگیجه ی نخستینم .
ناگه , در بوسه ی نشسته ی مسیحا بر گونه ام
زیر درختان شاهد
زیر درختانِ خونین، زیتونِ جِتسیمانی
که می درند اژدرانه شاخساران یکدیگر را
در رسالت حلقه کردنِ دارِ طناب
بر گردنم ، یگانه ام
من, ثانیه ای به پس نرفته از زادم
لعنت اسفل روی زمین
را می کنم خونریزی
در شمیم نفس مسیحای بادهای غرب
من ،نمی خواهم، نیستم از آنی
زهدانی که زادش یهودای کوچک است
در زمزمه های خوش خبری
خدای ردا پوشِ درختانِ زیتون
می خواند زیر گوشم چند لحظه ای چنین:
"تختگاهی مخفی
به نام سعادت
تو را است
راهی به مخفیگاه رفیع بهشت
پس از مرگت که مهیا شده است
در زاد روزت .
در میان غیبتِ همگان تا به پیری تمام مردمانِ سرزمین های زمین .
لعنتی باش!".
تا او ,تا او ,
مسیحای آن هزارها مردمانِ نو
بر دوشهایِ کودکانه ی یهودایی ام
بیافراشند (بیافراشد)
خویش را .
سعادتم هیچستان.
می دانی
ماغ کشیدن است در صحرای عقوبت اسفل السافلین بهشت
در جایگاه قربانیِ سوختگان
و دری است مخفی
به بهشتی مخفی تر
و سعادتِ آنجا بر اورنگ هیچ
منتظر لحظه ی به پایان رسیدن و مرگ تو
می کند خویش را تیمار
*******************************************************
رام دایمون – سوم ,مهر ,1403
باغ جتسیمانی : باغ زیتونی که به روایت انجیل ،مسیح در آنجا به شاگردانش آموزش می داد.