ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
افسانه چنین بود
کونچیتا
مردی جذاب
در چشمه زندگی
سالماسیس
دیوانه وار عاشقش شد
ارزو کرد - همیشه باشد در کنارش
کونچیتا با سحر این حور
مردی شد زنانه
همه بر او خندیدند
همه او را رنجانیدند
نفرین کرد بر خدایان
اما ز لطف انها
اوایش شد جاودانه
هرمافرودیته مقدس
باز گشته است بر این عصر
***
دینداران پاک دامن
او را شعله دیدند
بر تارکشان پیچان
یا خورشیدی سوزان در دامان شبستان
و یا قاتله ای در ایین عاشقان
اما ما رقصیدیم
اوایش را شنیدیم
شاد شدیم و گذشتیم
از ان پل هویت جنسیت
به دشت فردیت
محو اینده شدیم
که چه ها منتظر منتظران است هنوز
در بازگشت افسانه ها به کنون
ضربان تاریک .تابستان 1394
آنچه بر بستر خاک ساخته می شود
............................... اندیشه من است
آنچه از سنگ خارا- تندیس می شود
....................................روان من است
بر خواب نقشها که قدم می گذارم
.....................................خانه می شود
برگ می دهد به شکل خدا
و می مکد از اندیشه من این خانه ما
می شود پسری قربانی شده بر صلیب
می شود مردی وحی دیده در کویر
خواب تداعی می شود بر دیوارش
مرگ می خزد بر اعماقش
بعد از پایان من
........... خراب می شود
...................... عصاره اندیشه اش
و فرو می ریزد بر زمین سرد
..................... این خانه ما
...................... در پرتو سهمگین خورشید روزهای نوین .
***************************
ضربان تاریک
آغاز
گرگ و میش سحر بود
آنگاه که در کلیسای درونت
شمعها را روشن می کردم
گیسوان خواب را در پرتوی درخشان مسیحای وهم دروونت شانه می کردم
قدم بر می داشتم بر سنگفرشهای ویران اندیشگاهت
که از هزارها- بر جلجتا- بر جای ایستاده است
کهن
همچو حضورت در سفیر خلقت نور
افراشته بر ستونهای ستبر
و سست از ترکهای ژرف اندیشگاه ام
طاقهای پیچ در پیچ کلیسای درونت
بر فراز چشمانم
و در برابرم پنجره هایی بلند بر پاداشته است
مخلوقی از نور الهیت بی پایان تو
****************************
ضربان تاریک