ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

کلیسا

                                                   
آغاز

گرگ و میش سحر بود

آنگاه که در کلیسای درونت

شمعها را روشن می کردم

گیسوان خواب را در پرتوی درخشان  مسیحای وهم دروونت شانه می کردم

قدم بر می داشتم بر سنگفرشهای ویران اندیشگاهت

که از هزارها- بر جلجتا- بر جای ایستاده است

کهن

همچو حضورت در سفیر خلقت نور

 افراشته بر ستونهای ستبر

و سست از ترکهای ژرف اندیشگاه ام

طاقهای پیچ در پیچ کلیسای درونت

بر فراز چشمانم

و  در برابرم  پنجره هایی بلند بر پاداشته است

 مخلوقی از نور الهیت بی پایان تو
****************************
ضربان تاریک