ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
از آن بازگشتی نیست
به راهی می روم
در آن خواب گاهی نیست
خانه ای
به میان درختان جنگلی انبوه
تنه هایی سردو آبی و اشکوه
ناهمگن و دیگرگون
گره ها خورده اند
سخت پیچاپیچ در تمدنی ملعون
فرو شده ام به میان خود آگاهی تاریکم
به آن خالی نیستی
ریشه دوانیدند
با کودکان نارسی به قدمت آن جنگل
با مهر های نفرت- جوهرتلخی تراویدند
به اجبار گذار دیوسالاران جایزه باز و هدفمند ساز
از اتاق دیوان آرمیده بر این مسند دشت
پا نهاد ام خوابگاهی را
مرداب سیاه آب تباهی را
میان خاموش رویاهای عفریتان
کژدمان و سوسمار تنان و دیده رتیلان
گذرگاهی بی گذر از آزمون ناممکنهای آدمیان
***
من می گذرم
اما بگیرنگاهت را
بگیر گوشهایت را
از صوت اشعار بلا !
تا در نیفتد نفرین آن مکان بی مکانی در دلت
در امیدهای تن و پیراهنت
من می روم
اما تو را قسم به میثاق نگفتن بردیگری
آرام گیر-از آتش سری!
من میروم تا انتهای تالار جهان!
آنجا آرام گیرد
روح و روان
بر سینه ی مام نیستیهای عالم سوز درد
آرام میگیرم
چه سرد !
زین پس دیگران مرا خوانند
زندگی!
****************************************************
ضربان تاریک(رامبد.ع.ف) - تابستان هزار و سیصد و نود و یک
زمانی رنگها پرید
خاطرم هست !
آن اسب سوار را که از ژرفای زمین تاخته بود به زیر باران میان مه
یادم هست که چند قرص را با هم خورده بودم
کلونازپام قدیس که آرامش را همراه می آورد
مرگ همین را میخواهد -رنگها میروند و او آرام بوسه بر گونه ها میزند
میان آن دشت وسیع زیر باران و مسیری که به زیر زمین ما را باز میگرداند
و آنگاه نه تو مانی و نه من
میدانم که در مسیریم تا پرستشگاه کلونازپام راهی نمانده است
بسته قرصهایی که ما را قضاوت میکنند نمایندگان خدایان مدرنند !
در دستانشان بجای ترازوی قضاوت -همیشه رحمت و آرامش سنگینی میکند
آنگاه که آن اسب ناپیدا با ته رنگ سبزش بر چمنها دوید
شاید به دنبال آرامشی بود که هرگز برگی را نشکند
و هرگز انسانی را با زندگی رنج ندهد
سواری که آرامش را با قرصی گرد به ارمغان خواهد آورد
پادشاه رنگ پریده سواره را می گویم
آنگاه که در کره ی چشمانمان او را دیدیم و قرصش را بلعیدیم- نه تو مانی و نه من !
داستانی که در انتها به آرامش رسیده است.
از خواب شروع میشود و به آنچه همه از آن هراس دارند تمام میشود
و اسب سوار هنوز در مه بر سر راه مه زدگان می ایستد
برای آنها قرصی گرد تجویز میکند و به باد میپیوندد
و آنگاه نه مه زده ای می ماند و نه شاهدی !
و روزی در مه قرصها را باید گرفت
باید بلعید
و گذر کرد
****************************************************
ضربان تاریک
پنجم مرداد هزاروسیصدنودونه
منثور نگاشته شده از نظر شاعرآن فقط اثری ادبی است هر برداشت دیگری از آن نظرو قصد شاعر نیست.
سیاهتر از شب روح بسیاری از انسانها
پرده ای مخملین گسترده بر استخوانها ی درخشان
استخوانها از آن اسبی بود که زیر بار رشد تمدن انسان مچ هایش خرد شد
پاهای او را بر گاریها بستندو سرش را بر گاری دیگری در سوی دیگر کشیدند
از هم گسست تن نحیفش - بند بند
کوچک بود گورش چون حفره ابدی
له شده - تنگتر با ریسمانهای سیمین بر همش بستند
بر حفره ی تنگ فرو یش افکندند
اوست انتخاب قحطی مطلق برای بازگشت
نامت چیست ؟ شیهه های درد فقط به گوش میرسد انسان !
میفهمی که زاده رنج در بازگشت خدای نیستی است ؟
و رنگ سیاهش- زخمهایش را پوشانیده است ؟
بیاد آر ؟ - دست بر پوستش بکش - او تکه تکه است
صدای غضروفهایش را زیر دستانت احساس میکنی؟
نفس میکشد از پایان نفسهای تمام مردمی که به نوبت آمار مرگشان اعلام میشود!
از طوماری که اسب سوار نخستین به تیز پایی باد می خواند !
نگران نباشید -آن گاوها و گوسپندان و خوکها
شما را بر سفره ی خود میچینند با سیبی در دهانتان !- شکم پر!
مهر شکسته شده است با پتکهای پولادین
قحطی فرا رسیده است و حیوانات
گوشت انسان- برای ارضا گرسنگیشان به نسبت سیرماندنشان نیست !
پس بشتابید به غسالخانه ها- فقط ضربه ای تجربه کنید
بشتابید آنان گشنه اند!
آری این کمترین درد قبل از پایان است
و گر نه زمانی که زنده زنده فرار میکنید
به اسارت شکارتان میکنند -تکه ای را از رانهای پر چرب وال استریت نشینان!
در میان نیشهای تیزشان در کنار ساحل کباب میکنند و میدرند
و لاشه های شاید زنده تان را برای ماهی ها بر دریا می افکنند
بیاد ندارید که چگونه گوشتهای تن یکدیگر را با چنگالهای بروکراسی می کندید و تناول میکردید
به هر حال از یکدیگر در امانید
حالا قحطی آمده است و همه جانوران نیاز به گوشت اشرف درندگان دارند.
بشتابید به خانه ی خوشبختی !
و همه چیز را رها کنید - مرگتان تضمین شده سریع است
اسب سوم با استخوانهای شکسته ی دردناکش دردقحطی را شیهه میکشد !
بشتابید!
***************************************************************
ضربان تاریک - چهارم مرداد -هزارو سیصد و نودونه
منثور سوار سوم -قطعه ای ادبی است و هر گونه برداشت خارج از ادبیات از آن نظر شاعر و نگارنده نیست.