ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
چه عبوس دیوان باور که دیوانه می کنند
انسانهای تهی را
نیمه راه ماندگان عبث را
چه خود خواهانه امید را در سنت
مزدورانه جستجو می کنند
بسا تنهایی مرگ اوری که ارام جوزام وار
می جودشان , امشب بی خواب شده باشد
چه غم انگیز است
عشق
دست مایه تسکین دردهایشان
***
بساط دروغ و تعصب به نماز
سالها و روزها ، بازی بیمار، گذران زندگیشان
می مکندخوشی را به حیلت ز شادی رقصان بی خبران
بی نقاب مرد راه نور
چه ترسناک عیان است
چهرهای دروج دیو گونه انان
***
مرگ و دستان مجهولش
نه برای جان
بلکه برای فساد ریشه هایشان
بی خبر امده است
چه مهیب مسخر می کند دیده های کورسو را
در رنگهای تیره گون
ابر رعدها
***
قضاوت
برنده ابزاری که نادیده
دستانشان بر ان می اویزد
برای دفاع
بی خبرند از مثله شدن اعتقاداتشان به تیغ تیز راستین در مشت هایشان
چه ارام سرد می شود
نفسهایشان به مرگ تدریجی
نا بخردی
چه خونها از این دستان روان ساخته بر زمین سفید افکاربلند
***
ایندگان
ز حضورشان خبر رسیده است؟
متجاوزان
به حریم تالار اندیشه چه ها کردند؟
اری
افسانه حکایت می کرد
افکارشان در تنور اتش جان سوز ذهنشان نورانی بود
چه اسفا
نمی دانستند که شعله اند
می سوزانند
وهمناک رخ داد
هولوکاست میلیونها پیکره زنده اندیشه در یک شب تار
ضحاک بشرانی
که رذیلانه در خاکسترها دنیای خود را جستجو می کردند
سرگردان ز دامان سرزمین مادری
نادانانه بر اتش کشیدند سرزمین ما را
چه امیدی دارند به سرابی کاذب
بی خبرانند ز اغوش گشوده مادرجایگشت این سرزمین ازل
ضربان تاریک 13.8.1393
در این دشت خمار بیخوابی
لحظه گم گشتن دستانم در باد را فراموش کرده ام
شانه هایم بی کران زمین
در این دشت گم شده در پشت سکوت
نگاهم را در پی جستجوی ان اسب سوار سفید
در پشت کوه قاف افسانه های زندگیم گم کرده ام
در این دشت ،گاه ، گلالوده قدم هایم
رها می شوند
پوچ
چون درختان پوسیده عجیبی که اسیر بارانند
مضمحل در تفکری لخت
بی توشه و بی ریشه
بی رونق بی احساس
نومید به اینده بی انتهای این دشت خمار
دشتی که در ان بجز خار و خدا هیچ نماندست در پس ویرانی ان
نه نگاهی دارم نه نمایی از چهر نه نمای از بطن درون
شاید امید به گذار و دیدن یک شاخه روییده ز سنگی خارا
که شاید در این افق زیبای غروب
ارزویی باشد از جنس رویایی دشت
***
ز دستان علیلم که شکسته و زمانه بسته
عاقبت برگ دهد شاخه امید دل من در باران
شاید در این دشت گل دهد از خاری
این دشت خالی ز خواب ابدیست
خواب را زمزمه کردن کافیست
این بیابان تشنه سکوت خوابی رویایست
دره ها مهگین است
خواب هم سنگین است
هر شبی که در این دشت
دلم می خوابد، جنگل وهم به درون رویاهایم می روید
بیشه ها شکل زمان اغاز است
لحظه ها پر فرصت
ارامش
لحظه ای بی پایان
قداست سر گلدان گل هر خانه
نماز سر ظهر در خفا خانه دلها جاری
هوا برنگ ابیست
زمین پر از گل می شد از دعای باران
بوی خاکش هنوز در میان جمجمه ام
می افریند رویا
نفسم با بوی علف
کیمیای می شد و زمانی بود که زندگی باید کرد
جامه ها همه رنگین بودند
همه شاد
همه ازاد در نسیم فرهنگ نوین
همه عرفان فلک
همه جان کلام
ریشه فکر خدا در مردم
و خدا نیکی بود
خدایی که هر روز به سوی زمین می امد
در کافه ای در گوشه سرد خیابان گذر قهوه ای می نوشید
سوار بر دوچرخه کودک خردسال مادر مرده ای که تمنای حضورش را داشت
به میان اسمان باز می گشت
در کارگاه افرینشش لحظه لحظه پاییزرا بر برگهای صنوبر قلم میزد
ولی روزها که گذشت دگر کسی او را ندید
رفت از دل مردم کوچه و بازار
خدا
***
دشت سرد است و منم بی بنیان
خوابم کم شده است
در میان این زندان
دلم از دشت و زمین ناراضیست
در دیده گانم هیچ تلمبار شده
از نبود رویای حیات
محو اکنونم و راز ازلی
رسته بر این دشت کویر ابدی
من به پیکار زمین وزمان پی بردم
من نفهمیدم که ثمر ریخته بر پای درخت
پوسیده سیبهایست
که خاکش نفس رود زمین را دارد
باز در این دشت نمور
دگر خواهد شد
در زمینی که مرگ
میوه اش خواهد بود
ضربان تاریک از دفتر دنیای تاریکی
1392.6.17
من و شب
در خانه بی روح تمدن
سرگردان
در پیکار کشتن هوسهای نیمه شب در خواب
ناگاه زخواب چشمانم بیدار
پرتاب میشود
در بازی کودکانه عقربه های ساعت
دور دور در پی یکدیگر
منطقم مست
در پشت میله های زندان بی قراری
لبانم مالامال از شکرانه های غریب
چکامه های الهی
سروده هایی ابدی
برای سردردهای بی پایان عاشقان دیوانه نیاز
ولی برای من
سکوتی از سکونتگاه های بدوی متروک
***
تمام چهره ام سرشار از ترنم انتظار
چه هول انگیز است این احساس برای مردم
هجوم افت بدبختی بر دشت گندم تقدیر
در کرانه انتخابی برای مسیر
***
چشمانم اقیانوسهایی متلاطم
امواجی دیوانه
بر دیوار صبرم می کوبد
خوابهایم
زورق هراسهایم در میان امواج
می شکنند
امیالم طغیانگر
تیغه های شکسته پولادین خیانت در گرده ام
خونین بر استخوانهای وجدانم می سایند
چه جایگاه پر رونقی دارد
درد در بطن رگهای ما
ضربان تاریک تابستان 1393
از دفتر دنیای تاریکی