ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
از میان دستان خون چکان بسته ام
نگاه ترسیده ام
کلام زوزه وار هراسم
ناله هایم که کلامی از ان اشنا نیست برای نجاتم
برای گوشهای این اشرف مخلوقات خود خوانده
در دستان تاریک
عقده ها و نفرتهایش
و ریشه های پوسیده و منقطع
از ته مایه های شریعت
ایین خدایان سر کوه
در کوله ای از نجاست های خود از ترس
من گرفتارم
به نابودی
بدستان کودکان بی سراپای تمدن بی درک
از رسیدن به بنبستهای عقل
زوزه هایم
چشمان اشکبار متورمم ز هراس
رشته های عذاب که بر کالبدم دویده است
بی حساب زندگیم بدستان این کودکان بالغ تن
کودک عقل رقم خورده است
همه اهنگها
خبر رسیدن روزهای ناجور نادانیست
***
من چه بیهوده
ز ان جنگل سبز
سوی خرابات میروم
می دانم
پر ز تمنای روزهای حیات خواهم شد
سوی انتها خواهم دوید و پرت خواهم شد
سوی ان کودک نیرنگ که دست می کشد بر سرم به ریا
چه خوش خیال با لقمه ای سوی لحظه مرگ می روم
من ان حیوان ارام با وفا بودم
که با محنتها و روزهای زمین تلخ با تو کودک نارس پیرو خدایان کوه های بلند
همدم و راه نجاتت بودم
اکنون نظاره کن مرا
این تن خون چکان مرا
که در اسارت تو محکوم مرگ بی کفایتی حضور گشته ام
ز حیاتی که تو بر من نداده ای ز ازل
من بی حرمت شده ز خدمتهایم
در دیروزهای تو و ناتوانی روزهای زندگیت
در دستان تو کودک کال زمانه اکنون
که اتفاقی هستی از جنین هرزه ای سر به قداست
کودکی کور و بازیگوش
رفتنم پایان غم انگیزیست
ولی فردای این کودک
سلاخی کودکانی ز گونه افکاری دگر است
***************************
ضربان تاریک
1393.6.25
به اتش گفتم :((به ایست ))
و در این گاه نگاهم
درنگ کن
هراس را- که به شیون
نشسته است
سپس
در اویز به میانم - به تمامم
تو را دیینیست - بآتش
در کشیدن
تا بیارمد سرنوشتم -
در هجر شیهه های گوش خراش تمدن جهل
اتشین مرگ من
-نوشداروی ارامش دردهای حق گاه زمان
از دیدگاه قوم جنایت
که فرنود پدیداری خشم
بی پایان پایان پارسایی توست .
*******************************************
پس از ویرایش
*******************************************
نگفتند به اتش
:((به ایست ))
و در ان گاه نگاهش
درنگ کن
هراس را- که به شیون
نشسته بود
سپس
در اویز به میانش-
به تمامش
تو را دیینیست - بآتش
در کشیدن
تا بیارمد سرنوشتش -
در هجر شیهه های گوش خراش تمدن جهل
اتشین مرگ او
-نوشداروی ارامش دردهای حق گاه زمان
از دیدگاه قوم جنایت
که فرنود پدیداری خشم
بی پایان پایان پارسایی توست
*********************************************
به خاطره زنده سوزاندن خلبان اردنی
دستاورد این روز های من
نقاشی ابرهای خاکستری است
که در بستر نقاشی من می بارند
با رعدهایی نورانی و مهیب
نیمه شب می غرند
بی خواب میکنند مرا
تا صبحگاهان سرخ فام
مدهوش بی خوابی و ترس شعور
انگاه در عالم نقاشی
طلوع خلاء مجهولی از پس کوه هایی سترگ
دوباره ابرها می ایند
می بارند
دنیایی بی خورشید
با روزهایی از سایه های تیره
مردمان سرزمین نقاشی من
افسرده حال
از ندانستن قصد حضور
پشت کوه های طلوع
می سازم
ریشه رنجهای انان را
دعا می خوانند در پی نقاشی من
تا دست بر قلم
طرح زنم میان ارامششان شمش نور را
چه بیهوده امیدی دارند
موضوع نقاشی
دردهاست به زیر بارش سهمگین ابرهای دژمان
*******************************
ضربان تاریک 1393.10.10