ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
در بهار
با قدمهای سبک بالانه(( اکنون))
به دور ترین سرزمینت سفر خواهم کرد
به جایگاهی که جز اوای طبیعت
سکوت
موسیقی متن
و
نغمه های شکوه
طبل زنان و نی نوازان به استقبالم خواهندشتافت
دربازگشتی شبانه به شاهراه ستاره گان
زندگی را جشن خواهم گرفت
برجنگلی از گیاهان محبت
باران
رمه های نیاز را به چراگاه عشق رهنمون خواهم شد
دستان لرزانت را به همراهی خواهم گرفت
ارام تو را در این سرزمین نا اشنای دور دستت
به پادشاهی فرا خواهم خواند
***
سپس
چه خواهی کرد با من؟
سوالی دشوار است
که همچون خورشید
بی پایان خواهد تابید
بی بازگشت نور بر خلنگزارهای بی خیال
***
معشوقه ام باش
در گذر تگرگ و رعد
برایم در باغچه احساس گلی بکار
که شبنم نشیند بر برگهایش به نگاه من
گلهایش شکوفه زند
بوسه های من
راز جاودانگی گلبرگهایش
عطر بتراود
سحر انگیز وطلسم گون
در مسیر این رودخانه وحشی زمان
نگهبانی خواهم کرد
از پا جوشهای نوین
برج و بارویی خواهم ساخت
بر بستر این زمین نوین
نشسته به گلهای اعجاز
افسانه گردد این باغ ادراک
در جزر و مد باورها و روزها
بی میثاق
زکاغذها و نگاشته ها
با استقامتی جاودان ز اراده انسانی
گذر خواهد کرد و پیر خواهد شد ((کهن )) به پای ما
***
نا دانسته
زوال اغاز شد
تاریخ و روزها قهقهه زدند
اری
ریشه دوانیده بود ((متروکه)) بر دیوارها
تو به باغ درماندی
اسیر ریشه های سیاه
من رفتم
چو سمبلی جاودانه و مغموم
در پی ابتسامها
اری
عشق افسانه بود دربن این دیوارها
***
در کتاب مدرسه
حک شده است
این تلاش مذبوحانه اغشته به شکست
ولیکن به دروغ
به منفعت بقا ء یک جامعه
با ان بازی شده است
باید باز گویم از گلهای باغ
بعد از ان ریشه ها و فرداهای داغ
در ان باغ قشنگ
ریشه های هرزه و روح حسد
افرید ان جنگل تاریک را
در ورای چشم دلهایمان
من ساختم
تو شدی بر فراز ان برج بلند
بی خبر از همسایگی
جادوگر مکارو خارهای سحر انگیز مهر
اوار امد و افسانه گشت
این عشق ما
هیولا ساخت از تو
بر فراز این برج ما
ضربان تاریک 1377
پیله می شکافم
از تارهای ثقیل در هم تنیده سرنوشت
بال خواهم گشود
به گوشه های سترده فکر
ازاد خواهم شد از تکیه گاهی بی حصول
فروهشته
سوی بایست مهتاب و مرگ
نخواهم پرید
ماه
گمراهیست
اهنگ پرواز
نور از مغاک تاریکیست
ضربان تاریک 7.4.1394 تابستان
کدامین راه را باید رفت
به زیر پلک نیمه های شب؟
اتاقی به نیروی مهتاب انعکاس می گیرد
سرخی و سیاهی خونبارش
ترشح میشود بر عریانی مسکر
مخمل تن
به ساز نوازش
***
پشت در این اتاق همهمه است
اشراقیون در صف نیاز به گذر
به عالم تصویر
عارفان زمزمه هایی به راز از بر تدبیر
و
ساد
در اتاق با ارامش
بر مسند بافته شده از تارهای ارضاء بشری لمیده است
بر تکیه گاهی از مردان و زنانی
لولیده
قلمش را به رود خروشان شهوت سپرده است
تا این سیل بر دیوار ستبر لذت بکوبد
اما داستان از فرو ریختن سد است
ارضاء کبیر!!!
وای
اشراق دیگر محتضر است !!!
صدای شلاقها و زنجیرها و برق چرم
ملاعبه های هزاران با هزاران
در میان حریرهای سرخ فام
با بوی تند عطر گرم و عرق نمور
اری
بر تن نیمه عریان اندیشیمان
کسی لذت بخش متعرض شده است
اری
اخلاق در این اتاق سرخ اسیر شده است !!
دخمه
ما را چه می شود
گم شده ایم در میان الت ابزارهای تناسل
نوازشهایی به هزاران دست
به هزاران بوسه
گریبانمان را به صدها قلاده نیاز گرفتار کرده است
((اه ))
را زمزمه کن در همسرایی حوریان و غلمانها
در جشنواره تند مزه ها و ترشحات
حلول دردها و لذتها
نزدیک است
در این امواج بی امان بی شرمی
انگیزهای پر شوریست
در خاستگاه اصالت رهایی
فراموشی بنیانها
به زیر تن سنگین کالبد مکتبها
رازیست در مخملین سرخ لایه های برانگیختن
داستان اخر
در کتاب راه عرفا
مخفی به هزار توی محفل اسرارشان
در پشت حصار نبایدها
برای مردمی که به شعور لذت میخندند
ضربان تاریک 1391 زمستان