ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

نامتجانس

همه چیز نامتجانس

بر امده ز تخمه های اشنا

رسته است دیو گیاهان بر دیوارها

ریشه های نابودی در ترکها

در پی سیرت خویش

سیاهی ز برگهایشان نهادینه

سبزی سفسطه ای

همه چیز نامتجانس شده است

ز خاک اشکالی می رویند به ریا

درختان میوه هایی میدهند

متعارض هویتشان

بوی جنایت به مشام می رسد

از گلها

چه تاثیری دارد این طبیعت بر انسانها

همه چیز قانون

((داد)) شرحه ز این پیکر شده است

***

واعظ معبد کوری با نگاه می گوید

بر مجعولان نرسیده بر کجاوه کاروان

بدوید

این سفر طولانی شده است

لب می گزد

چه حیله کند تا بجنبند اهل خواب و رمل

یک وا مانده می نالد

خسته شده ایم

(واعظ با خود می اندیشد

"مانده ز راه"

هوس گهواره کرده است

کجاوره از ان ساربان است

ای ابله)

فریاد می زند:

درست است

غم مخورید !!!

رسته است گیاه

تخمه هایش پروار می کنند

زندگیتان را به شهادت نزدیکتر

شهید شوید !!!

پوسیدگان منتظرند

برکاتتان جوشان در دستهایشان

منتظرند!!!!

بجویید این گیاهان تاریک را

تلخیشان

شیرینی شهادت است

بجویدشان !!!

ولی در کاسه چشمش موجودی نامتجانس می خندد

دور ز هراس در هزار توی چهره اش 

می گوید :

(به سرزمینی بروید که اگر باشد

دانه های شن خوراک کودکانتان باشد)

و تنها می رود با کاروان سوی شهر لذتها !!!!


                                               ضربان تاریک - بهار 1394




رسوایی


اذر به هیمه میزند

باد به قلاده ابر

سیل به دامان نبات

سونامی امده است

ای جام شراب

دشت خیال غرق شده است

مستی ویران شده است

در خرابات نیاز زلزله ای امده است


***

بیمار شده ام

بر پایم کنید

عاقل عقل بد ذاتی امده است

نامحرم

پرده دران حرم است

عفتمان می درد

اتش به محفل می دمد

نوش پی نوش زدیم

پیراهن دریدیم و به بیراه زدیم 

نقابها زین رخ عقل افتاده بر خاک شور

ما عریان در بازی میدان شدیم

وای وای

در کشید ای همرهان خیمه بر اندیشه مان

ان صاحب قبر ز بیراه امده است

زهله یمان میبرد

مار به لانه میزند

وای

مادر شر خنده میزند

بر این بهره ای که می برد


                                          ضربان تاریک  خرداد 1394



Conchita Wurst


افسانه چنین بود

کونچیتا

مردی جذاب

در چشمه زندگی

سالماسیس

دیوانه وار عاشقش شد

ارزو کرد -  همیشه باشد در کنارش

کونچیتا با سحر این حور

مردی شد زنانه


همه بر او خندیدند

همه او را رنجانیدند


نفرین کرد بر خدایان

اما ز لطف انها

اوایش شد جاودانه

هرمافرودیته مقدس

باز گشته است بر این عصر


***

دینداران پاک دامن

او را شعله دیدند

بر تارکشان پیچان

یا خورشیدی سوزان در دامان شبستان

و یا قاتله ای در ایین عاشقان


اما ما رقصیدیم

اوایش را شنیدیم

شاد شدیم و گذشتیم

از ان پل هویت جنسیت

به دشت فردیت

محو اینده شدیم

که چه ها منتظر منتظران است هنوز

در بازگشت افسانه ها به کنون




                                              ضربان تاریک .تابستان 1394