ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

رذالت

 


قبل از خواندن این شعر چند نکته لازم است که بدانید .

تضاد در شعر رویه ای است برای بیان مفاهیم ژرف و همچنین آرایه ای ادبی است . البته در زبان روزمره هم چنین است . چنین جملاتی هر روز بر زبان ما جاری می شود و جمله هایی با مفاهیم تضاد ساخته می شوند که معنی عکس دارند . مانند آنکه کودکی که زمین می خورد مادرش می گوید "مادر برات بمیره" در این جمله مادر حمایت خود را از کودک نشان میدهد و با تضاد با مفهوم اصلی "مرگ" -معنا راتشدید می کند . این شعر بر این پایه بنا شده و اصل تضاد را در پیش می گیرد و رذالت را بر جای فضیلت می نشاند و چنین است که مفهومی نه از پیش تعیین شده بلکه بر اساس آنچه خواننده در می یابد می آفریند . و این نکته را خاطر نشان کنم که شعر به صورت کلی به شخص یا گروه یا امر سیاسی خاصی اشاره ندارد و در بطن ادبی سعی در کنکاش مفهوم دارد.

رام دایمون


******************************

بیایید بیاویزیم به دَروج
در آن خوابگاهِ هزاران پایانِ بی درنگِ آتر
هزاران خشکیده ی خیانت در آفتاب
آنجا یی که سوء تفاهم
واکاویِ بنیان بوده است , پیروزی جنگ را
قلوه سنگی مبهوت در آسمان
که رنگش کرده اند به پنداره ها, هزاره ها
آسمانش آبی , ابرهایش سپید
بنگرید
بر تن کرده ام ,ردایی شکنج از خار مُغیلان
و پای برهنه بر داغ شنزارش
مرا اینگونه زادند
به ساحتِ نوشینِ هورشید
شما نیزه های دَروج را برداشتید , شادان
و آنجا را مسخر حیات گردانیدم به تفاخر "راستی"
و حقیقت, کنجاله بود
نهان یافته, تار به تار
بیایید, دیوِ دَروج ,به پیشگاه
بیاویزیم ,به بدی , به نکبت, به خیانت
بیایید به رذالت ,فضیلت ببخشاییم
بسوزانیم تمام درختان ریشه در آسمان را
که شاخه هایشان در جهان مردگان
نفس می کشند به زیر
و آفتاب را بپنداریم به ریسه های خورشید رسیده بر ما
با چنگالهامان ,بِکشیم بسوی خویش
نَه یک تن , صدها و بلکه هزاران تَن
و نزدیکتر کنیم ,خورشید را
بسوزانیم آدمی خویش را
در تیربار قهقهه های حماقت
آویخته بر دیوارهای خانه هامان رذیلانه
سیاهچاله ای خالی را بی خورشید
بی آرزویِ روشنایی
تصویر کنیم
جایی هست برای ما؟
روی قلوه سنگ ,که نمی سوزیم
و آنها بِسوزند
دَروج , بیندیش ما را
آنها , که به راستی باور کردند که دروج دیو ایست
ایستاده در ما
در دستان بی شرافت ما
بیایید آنها را در جشن ها
در افول خورشید و زادش , در مذبح دَروج مان
قربانی بی کفایتی پاپوش ها و لباسهای مان کنیم
که در مراسم سُلوک اخگرانه ی شید کردیم در بر خویش
بیایید بپرستیم قاب خالی آویخته را
زیر منخرین حَل شدنمان در زیر انگشتان پزشکی مشهور
انباشته از کواندلینی یک مار زهر آگین
با فلس هایی از سکه های زرین
بیایید ,موز را با چَسب بچسبانیم
بر دیواره ی معده های سوخته ی شهر فرشتگان گمشده
جمع شوید
ریسمانهای آفتاب را
با سرعتی باور نکردنی بِپیچید ,قرقره وار دور انگشتانتان
هنوز مرگ
آن سوزاننده ی بی پایان
جزغاله کننده ی بَخت ها
دور است
دَروج , دَروج , دَروج
و بلندای آوای شعارهای شما به اوراد نشایسته
هرگز خوشبختی را به ملاقات نخواهد نشست
در این دوری خورشید
باید بِکشیدش , بِکشیدش
تا اتمسفر شَراره های پُر غمزه اش
حبس کند ,نفس های اندیشه هاتان را
بیایید مطمئن باشیم از صعود هبوط

**************************************  

رام دایمون - 22.دی .1403معادل 1.11.2025

دروج : دروغ