ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
به شب - گاهی مانده بود
که آنان بر امدند- زهر آلود
و (سکوت )می شنید
جیغهای خورشید اسیررا !!
بسته شده برآهنین تختی- بدنمود !
به همرهی آنان !
و آخرین چهچه دردناک چلچلگان
برلای پیچا پیچ شاخه های درختان
وصدای جیر جیر جیر جیرکها از لای لای چرخهای روان - لیز خوران
به اتاق تغییر جنسیت
درآشوب هزارپایان و رتیلهای آزرده جان !!!
و چکاچک تیغها
و فریادهای درد
و برش آفتابی که بگوش می رسید!
و درخشش های رها شده از دریده گیه زنده ی زخمها
همه روایت نافرجامی است از آمدن آنها
و اسارت خورشید آسمان!!!
***
آنان که آمدند
به دستانشان
((خورشید بانو)) به ((دیو مرد خورشید))- دگر شد!!!
و چه دیوانه وار-این نور هدر شد
پوستش را کندند درناخود آگاه باهوشش و به دیو دگر شد !!!
و آرایه هایی نقره فام
آهنین
با شعله های سربی تیز و مردانه گی مریض را !!!!- جوش دادند
بر تاجهای آفتاب افکنش
از درد به دیووانه دگر شد
و تنش را به هزارپایان و رتیلان مسموم پیل پیکر- کوک زدند!!!
به هیولایی دگر شد
تا تار بتند بر چهار سوی ی آسمان اسیر !!!
چو خرفسترانی سوزان – دیووانه و درخشان
و مشغول به فرو بلعیدن حیات !!
و ابرهای تنیده به تار
تا به تابش صبحگاهی ی تار !!!!
نه در فرار - ولیکن اسیر تار!!!
وای به حال زمینی ،
که نداند خورشید فردایش :
- خود- کیست ؟
از فراز جنسیت پریده به فرخ استران پیوند !!!
به نمای مردی و هیولایی !!!
و مزین به تاج نقره فام و پولادی !
و هزاران دست بی هدف چرخان و تارهایی دام گستر به بی راهی
***
بیهوش رها شده در خون آبه های تغییر
و دیووانه شده برآینه ها ی اثیر
دربازگشت از بیهوشی
وای بر پرندگان قربانی
که عرصه زندگانیشان است - آسمانی
و اکنون پناهندگان خزنندگان زمینند
برسوراخهای نقصان در ضمیر وجود
به دیووانگی آن خورشید ابرمرد زهرآلود !!!!!
***
آنان که آمدند- میوه های درختان نیز لرزیدند
ولی بر زمین نرقصیدند
بر شاخه ها زنجیر شده بودند
به حکم آنان
تا با رسیدن به مرزمرگشان - زنجیر مادرانشان باشند
روز به روز- گذربه حضورشان
دیو های استووره از داستانها یشان
برون کشیده و به اسارت برده شدند
و به حکم ارتداد به جوخه های آتشین- کشته شدند
جان به سر- بردروازه های درون-آویخته شدند
کیستند آنان؟
که پرندگان تا ابد در پرواز
دیو شدند
منع شدند
بی فرود
تا به روز مرگ
از شاخسارهای درختان زمین
آسمانیان اسیر زندان خورشید نوین شدند
و دیو پرندگان - خورنده ی مغزهای خزندگان !!
خدایان خرفستران - اسیر به حفره های سرنوشت ضمیر خود شدند !!!!!!!!!!
نشسته
واژگونه
خون و آب و روود تن شکن
چوونان تنش به سنگی فسرده است
زین دسیسه های دست شکسته ی فروود از آسمان ایزدی
رمیده است
فروو شده ز آسمان
سینه اش به سینه ی زمین
و زمزمه به رقص(( شام - رام )) و رنگ های بی فساد طاووسان
فرووزان به هیمه ها
زین سرشته آفتاب خجسته گان
فرشته گوون ز طاووسان و رانده گان
درد گردنکشانه ای میان ایزدان
هفتمین فرر جاودان سرکشان
ولی تو ایزدی به آسمان
به پشت ترک سرنوشت
و او رها به خویش و در تراووش سلاله ها
در جهان مینوویی رهی سعادت شکسته سر به کوچه ها
ملک شده به رنگها
به طاووسان
به شعله ها
فراز بالهای شکسته اش
حضوور فرر ایزدیست به کاله ها و رشن ها
آن آفرینش یگانه ی دگر
زتخمه گاه دیگری و حووری فتاده ای
به رسم یادگار رنگها
ز تاج طاووسان آابی- سرخ چشم - هیووا !
****************************************
ضربان تاریک(رامبد.ع.ف) تابستان 1394
پس از گاهی
آغاز خواهد شد
بهار
آن بی بدائتی که قاتل طبیعت را کشت
و بر زیر گامهایش سبز خواهد دوید
و بر یکی از چهار دیوار
زندگی را نقش سبزینه ها خواهد کرد
و جسد خالی ازخون زمستان را پر از جلبکها
چرخ گیتی را شتابانتر
و نوسان زندگی را شورتر
او
پس از گاهی
آغاز خواهد شد
*********************************************************
ضربان تاریک