ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
)) طریقت ((
در خلوتگه رازخانه دل من
درختی در تعلیق خدایی غرق است
همی شاخ و درختی سبز
همی آواز چنگ نوازان
درآن غرقه غروری سبز
در آن نور خود اگاهی
تناور ریشه ای زیبا
معلق وار در خالی
***
)) انگیزه ((
هوا سرد است
بس سرد است
ولی اهنگ از اهن
در این سرمای بی پروا
نرنجیده
در میان بورانهای وخیم دشت
راهی هست
به سوی سرزمین سبز
مسیرش را هنوز ان نور می داند
که گهگاهی از میان ابر تاریک ستمکاری
سوی خاک می اید
درون سینه اش گرما
در ان سرزمین سرد
بورانها و طغیانها
***
)) افزارها ((
مراد از عشق بردارید
این زره را به تن پوشید
به دل نوشید
به نام خود نوا خوانید
درخت سبز اویزان
هنوز مدهوش و دوار
در خلا ءغرق است
هنوز اویژه کم دارد
برای پاک بودنها
برای عشق بودنها
***
)) راه ((
گذرگاهان سختیها درآن شبهای زمهریر اندود
به سوی سرزمین قصد
بس دشوار می ماند
در رسیدن بر درخت سبز آویزان
گذر از مرگ و سختیها
عبور از شینوت
تنها
شیطنت آمیز
در مسیری سخت در زیر باران
ستارگان گسیخته آویزان
ملال انگیز است و بی بنیان
در آن سوی فضای مرگ
درختی سبز در تعلیق خدا یی غرق است
بی پایه
نه بر ریشه
عجب سخت است باور کردن این راز
درختی سبز بر خود نا باور
ولی زیبا و غرق شگفتیهای بی منطق
حضورش افسانه ها سازد
فراموشش نباید کرد
در محراب مقدسها
***
((رازخانه))
در این گنبد
به روی صخره ای پر مه
درخت خار تیره ی زشتی به سختی رسته بر سنگی
از ورای مه
درخت نیمه خشکیده
معلق حال
در اوهام تالار کاسه ی چشمی
درخت عوسج تنها به زیر بار جلبکها
شکسته حال
در این متروک بی احساس
اسیردام اضمحلال
عجب عشق و عجب رازیست
درخت سبزآویزان
معلق وار در خالی
***********************
ضربان تاریک 1998
مرا بر بالهای خیال نیندیشید
که قدمهایم را برپلکهای لرزان ابرهای اندیشه گذارده ام
به سرودهای پایان بها ندهید
که هنووز ستارگان گمنامی - راویان داستانهای بی پایانند
متزلزلان -در تقدیرنیکوویی انسانها
در سحرهای دگرگونی - زمزمه می کنند
لرزان لب
در دل شبهای سیمان شده ی سخت
همچو لنزهای خیال در چشمانم
داستان آواره ای وا مانده بر بی انتها ترین مصیبتهای بی حرمت
و ملال خردی که دارد
زرد شده درپاییز دستانش
و تکفیری که بر استخوتنهایش در چشمهای دیگران میروید
تا شودقربانی آن آبی بی رنگ و ریا
قربانی شهری در دشتهایی تاریک
که به مرگ هر نور و به مرگ هرآگاهی
جان میگیرد
سیاه و تیره و زشت است و هنوز
باز می گردد از وجدانهای تیره
تا شود دیوانه ای بی منطق
در این دشتهای سیاه آلوده
ودگر بار
همچو لنزهای خیالات در چشمانم
بی تقدیر و بزک کرده به رنگی آبی
میبیند وجدانها - آن رنگ را
که می ساختند در آن دشت
سکوتی به بلندای برج بابل
******************************
ضربان تاریک
می تازد بر جهان
شمشیرخاطرات زمین
بارها و بارها
با شتاب و بی پروا
پاره می شود سینه ی زمین
چگونه می توان سخن
گفت
چگونه می باید نگاشت
چگونه می باید سرایید شعر استکبار را
سیب حماقت درگلوی کیست؟
بیاندیشید ,انجیر را با انجیل
تا در نادیده های خرد با هم باشیم
سبک ها
رابطان خداوندند با زمین
موسیقی
قلب آدمی است در اندیشگاهش
ارتباط با اوهامی بارور
هیچ باوری
هیچگاه به حقیقت نمیرسد
هر چه باشد
جهانی در تلاش احیای آن
و مرگ آرامش چون شتری نشخوار میکند به انتظار
پشت در خانه اش
**************
ضربان تاریک
ایروان.ارمنستان