ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

نیلوفر- هاینریش هاینه


شعر ((گل نیلوفر - ترس خورده است ))

 متعلق به هاینریش هاینه را  یک پاراگراف در میان با ایشان همسرایی کردم.


((بیمناک است - گل نیلوفر

از شکوه خورشید تابان

و با سر فرو افتاده

در رویا می نشیند چشم به راه شب. ))

هاینریش هاینه

***

من آفتابم

و درون دستان داغم غم بزرگی است

چنان فسرده که گاهی توفانهای خورشیدم به مقیاس غمهای نیلوفر نیست

جهانی را می سوزاند

و تا به زمین برسم صحبت از هیچ خواهد بود 

هنوز دوست دارم نیلوفر بچینم-آنگاه که آرامم

هنوز نیلوفرهایی هستند که با آن طراوت و زیبایی شان

تا به دستان خورشیدم

خاکسترشان را از شور بجای نوازشهای گلبرگهایشان تقدیم کرده اند .

رام دایمون

***

((ماه - دلدار اوست

با پرتو خود - پرده ی پارسایی را

از رخ گلگونش - کنار می زند .))

هاینریش هاینه

***

به خورشید فکر میکنم

 به کرشمه های نیلوفر از دور برای او

و می دانم نمی داند

 با عشق و مرگ بازی می کند

بارها قتل العام نیلوفرها را در عشق خورشید

 از پشت روزها دیده ام

و گریسته ام به حال هورشیدی که ذاتش چنین آتشین و سوزان است

و معشوق چنان لطیف به نازکی ی باد

با عطری سحر انگیز و نازی دل آویز

من او را شب آرام بیدار می کنم

 نیلوفر رنگ پریده لبخند میزند

رخش گلگون می شود

می گویم میدانم فردا به وصال میرسی

دلش از خوشحالی میلرزد

ولی ندای مرگ نمی دهم

تا آخرین شبش را آرام

تا حجله سپیده دمان عشق و مرگ سپری کند

و من هر شبی اندوهگین می مانم

آنها مرا به امید او می خواهند .

رام دایمون

***

((گل میشکفد- می تابد-می درخشد

و بی صدا - خیره می شود به بلندا

عطر می پراکند - می گرید و می لرزد

از عشق و از غم ))

هاینریش هاینه

***

گل می شکفد در غایت زیبایی

می تابد چو مهتاب

می درخشد چو جیغ درخشان آخرین نفسهای ستاره ای که هبوط می کند

و بی صدا خیره می شود به بلندا

به انتظار رسیدنش و غلطیدن او در آغوشش

عطر می پراکند - می گرید - می لرزد 

هر چه بگویم می کند از عشق و غم و شور 

گل

 تازه او را در آن بالا از میان بخارات و دودها یافته است

خورشید دوم را

پرسید؟

 او کیست؟

 می دانستیم که خواهر سیاهروی خورشید نیست

ولی نام او را گفتیم

گنسیس است بانو!

خورشید ثانی - خواهر سیاه رو - عروس سیاه پوش!

گل گفت :

و شما قاتلان من خواهید بود قبل از آنکه او به وصال من برسد

احوال مرا درک نمی کنید؟!

و برگهایش از لرزش چند تایی رها شد!

و گلبرگهای غنچه اش کمی شکفته شد

گفت ببینید با من چه میکنید

 ناگهان کوه غرید

و خورشید ثانی کوچک - آن گنسیس مذاب کاذب بر آسمان شد

گل نفیر کشید و عطر در کمان گذارد

 و فکند و نفیر زد

که های معشوقت اینجاست!

گنسیس ما  به کسر ثانیه ای گل را در آغوش کشید

و گل شورانگیز -غریق عشق- خاکستر شد .

و خاکسترش را باد برد به رسم عاشقان سوخته ی

محو شده در معبود .

او هرگز نفهمید که معشوشق به راستی خورشید ثانی نبود.

..................................................................

رام دایمون - چهارم مهر 1401

گنسیس : نام دو قلوی خورشید منظومه ی شمسی که در اختر شناسی کوتوله ای قهوه ای است.


درخت هزار میوه

آیا خواستن مان جوانه میزند؟

یا پیر و کور و علیل می شویم به تنگه ی صبر

مانند آنها که نرسیده میان راه ایستاده مردند

آن مادران پتیاره گیاه را دیده ام که تخمه هایشان را

پرتاب میکنند به دور از مرداب پوسیده ای

که مبدل شوند ریشه هایشان شاید به گلدار گیاهانی زیبا 

آنها آموخته اند نکبت خویش را

نقطه پایان گذارده اند در خویشتن بر این نامقدس نامه ی گبروار

ولی افسوس که دانه آتش دیده

سوخته است نادیده اش

زود روزی

لجه خواهد زد رنگین کمان

مرداب سیاه را

علفزاری به رستن هزار گل و درخت هزار میوه

ریشه هایی بر خواهند آمد به تخت ایزد رنگها

 رودی خواهد بود پاک آب

 که او قایقش را  سپارد بر سینه ی موجها در آن پاکی زلال

سکوت می پیچد زیر چرخ های ارابه های عداوت 

این جاده ها ر ا می پیچد بر تن دیوان

خون افتاده رد چرخشان و نادیده رملشان

دی ان ای ها ی سلطه گر با ذهنهای شادکام محاسبه گر

به جنگ نشسته اند بر زره دیو

در گل اندود هرز ریشه ها

 ای  ویرانه های مرداب

 .....................................................

رام دایمون (ضربان تاریک)- سوم آذر 1401

گیسوی نور

 

سهره های بیشه ی یزدان جنگ

سیه چلچله گان

شراره خوان

گسیلان به هنگ   

دژمی مشوش سوی پیکاری بی درنگ

یالهاشان هورشید سان درخشان و شرنگ 

وهم زاده ای از دامان ترسان  ننگ 

شررافکن خدنگش تابناک

آفریدگانی کژدل و خونینه چنگ 

فکر او فکرادناس (کوته اندیشان) علیل ادراک

در رویای خونین اعراص (عرصه) هلاک

دیرینه سنگ

پدیدارآمده بیداری از پرتوی آویخته سهای(ستاره) شب سپهر  

در ژرفای سیاهی های ناپیدای شبهای هفتمین آسمان دور

درخشان تر از لهیب سپید فام آخته ی زرین صورتکهای ایزدان ناشناس

آفتابی با سروشی

نا (آ) شنا

در دور دستهای نادیدنی

 آن دلیل

اوراد خوانیهای شورانگیز

لب های ابیز (شراره آتش)

دشت هنگام فسون انگیز

آن سو تر

چادر شب نشینان را دلیل

 آوای چکامه سرایی های

کاهنانه را دلیل

هلهله های مهتاب پریشانی به لب

با لبانی زمزمه گر از خوابی گوهر نشان

زمزمه ای پیچیده در قعر سکوت 

به زنگوله ی پیروزی راه 

به زنگوله ی پیروزی مرگ

نوردیده در آذر آن ستاره های دور  

نوین تاجی بر گیسوی آن خورشید واره ی دور

ایزدبانوی شهیدی

 تخمه ای سوزان  در دل آن کوی نور

 لالایی بخوانید و بیدارش کنید

 گم کرده  دشمن راه خویش

لالایی بخوانید و بیدارش کنید  

از هلاهل سرخی تسبان کشتگان جنگ

یخ زده بر جای خویش

لالایی بخوانید و بیدارش کنید

مستاصل

 سر به بالا

داده است گیج و گردان گرد خویش

از چلچلگان قاتل همراهشان

تفالی زده اند

و از آن فاسق  خفته ی در مرگ رخام

ندتنسته اند هنوز مرده است در خواب کام

از آن شوکران خواران نابودی

بپرسند

راز پیروزی خویش

هان تو ای همدم پیروزی ما بر زمین

نمیدانی چرا گلوله ها

مرگ را حیران می کنند؟

هان نمیدانی چرا

قانون مرگ جان مردمان

این چنین رشته ها را پنبه و سیل غلطان از خون میکند؟

هان ندانی

چرا کشتگان در مرگ نماندند و بر دستان جاودانگی  قربانی شدند؟

و چگونه  صدهزاران بار

 به صد گونه بر این خاک زاییده شدند؟!

 جوابی می آید که نمی دانیم

از کدامین سوی کیهان تپشی میگیرد

پاسخی دارد داده به ما

طنینش می رود تا اندرون

 بی خوابی آن تاج سرد

نجوا میکند هر دم

درون حفره های بی پایان دلهای سنگ

((گیسوانش در باد

در لحظه ی فرو ریختنش

آسمان بخاطر بسپار باد در گیسوی آن ایزد را

زمین بخاطر بسپار پیچش گیسوی آن نو شده ایزد را

سیاووش رویده

و تفیض شده باران نم زده را 

خفتگان را

نم نم بیداری می رویاند

نجوا می آید

آسمان گیسش دار

ای زمین یادش دار

***

زین به بعد روزها درغم او

ساز شود

جور دگر

جور شود

یک روز به بیراهه ی رود

این خانه ی خراب

 ساز شود

برسد به دریاچه ی نمکین نگونبختی

و خشکیده چشمان زائری

را سبز کند

نکشد شکم سیر به سالی

می کوبند مشتها

می کوبند بر چهرها

رخها  پر خون می شکفد 

ره نشود دگرخونفروشی رویاها  

ایزدنو  

خون تن خویش را می خواند

راز را  مینامد

 معبدخویش را درمان میداند

رافتش در گلهای سرخ و ثعلبی

بخشش جانش

نسیم گیسوان جاودانش

در کرشم رقص سرخ شوریده فامش

او در آن باغ

نوازش می تراود

در میانش معبد با خشتهای گیسوهای بریده

زان سالکان کشته اش  

در سوگ خویش

آری بسان ایزدی راهی بساز

سوی آزادی پلی از کمند گیسو بساز  

گیسوانت را هورشیدانه تاجی بساز

*******************************

رام دایمون-  به تاریخ هفتم آبان 1401