ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

سوسکهای سیاه


سالهاست

که تعداد سوسکهای کره زمین را میشمارم

قهوه ای - سیاه- صورتی و....

همه میدانند

مخصوصن سازمان مدافعان حقوق سوسکهای سیاه!

با یک قرار ملاقات

گفتند من خیلی با استعدادم

مرا به عنوان مدافع محیط زیست نیز انتخاب کردند

از آن روز پوشکهای کودکان سران یک سرزمین قدرتمند را میشماردم

و آخر شب مقاله ای مینوشتم

که پوشکهای آنها محیط زیست ما را آلوده کرده

با شعارهای فراوان آن را بر پیشانی سوسکها ی قهوه ای میخ میکردم

با حمایت سوسکهای سیاه معروف شدم

گفتند کفایت نمیکند - سنت گذشته -بزرگسالی-احساسات را تحریک نمیکنی !

بچه ام کردند !

سنم خیلی کم شده است و آینده دارم

اینها را به من گفته اند

چون قبلن که بزرگ شده بودم

دوران بچگی این کارها را نکرده بودم !

حالا فکر میکنم بچگی این است

وقتی بچه شدنم حالا سود دارد!

قرار است با کشتی سوسکهای سیاه

بر سر دماغه به ایستم و دستانم را باز کنم !

مقصدم سازمان ملل است

گفته اند نگران نباشم- آنجا هرچه بیشتر از محیط زیست سوسکهای سیاه دفاع کنم

قول داده اند این دفعه که بزرگ بشوم

دردنیای ول بشو آینده جا و مقامی دارم

یکی از آدمهای معروف هم که قبلن در مجلسهای هم خوابگی گروهی شرکت میکرد

قول داده ماشینش را به من دهد تا از آمریکا به کانادا بگازم

تا عقده هایم برطرف شود و بیشتر به محیط زیست مخصوصن آسفالت فکر کنم!

البته ماشین هم یا برقیست یا با هوا یا آب کار میکند

به هر حال بهانه به دست کسی نمیدهد!

فعلن من یک کودکم  و حرفایم  مهم شده است

قبلن که کودک بودم فقط از سوسکهای قهوه ای تو سری میخوردم!

اما این بار -سوسکهای سیاه مرا معروف کرده اند !

به سازمان ملل رسیدم

وقت سخنرانیست

به من گفتند هر چه عصبانی تر باشی و دولتها یی را که نمیدانی کیستند

مخصوصن آن بزرگه و قویتره را جر بدهی 

وضعیت محیط زیست بهتر میشود

گفتند سگرمه یادت نرود !

من نیز آن کارها را کردم

دوربینها هم در چشم و چالم بودند و هر لحظه یک ابرو بالا انداختنم را میگرفتند !

من هم تا میتوانستم به دولتها گلاب به رویتان-  ریدم !

محیط زیست هم سبز بود قهوه ای شد

ولی خوب تجزیه پذیر است!

دوباره محیط زیست سبز میشود !

خلاصه ماشین هم به من دادند - من هم که کودک بودم

با پدرم گاز دادیم و رفتیم کانادا

سوسکهای سیاه هم خندان

همه وز وز کنان و جیر جیر کنان تکرار میکردند آینده ی خوبی دارم !

من هم خوشحالم که این بار آینده ی خوبی دارم

دفعه قبل که بچه بودم با کشیده و لگد و زورگویی به من فهماندند که بچه ام!

حالا که آب به آسیاب سوسکهای سیاه میریزم - خوشبختم !

البته آنها فکر میکنند من هنوز نمیدانم !

چون بچه ام !

ولی شاعری که در مسیر سازمان ملل وسط دریا - لای مرز گیرکرده بود

و سیاه شده بود!

قبل از اینکه آینده اش لای یک پاسپورت  بوسیله یک تیغ دو لبه نامرئی

قطع شود

با خون جمع شده در ورم زندگیش

خوشبختی ناگهانی مرا  روی یک تکه از دفتر عذابهایش نوشت

پاره کرد و به من داد

من هم بعد از هزارها سخنرانی و داد و هوار بیخود

آخر سر کاغذ را که از آن خون میچکید بیرون آوردم

و آن را دوباره برای شما نوشتم و آن کاغذ خون آلود را دوور انداختم

اینجا جا دارد

از بعل - دولت  سوسکهای سیاه

برای خوشبختی و برکت یک دفتر ده برگ خوشبختی که به من داده اند تشکر کنم

که مرا از تمام مرزهای جهان عبور میدهد !

با سپاس کودکی شانزده ساله!

*******************************************

ضربان تاریک - از مجموعه ی هزلیات برای جهان نوین ما

بعل - از خدایان کهن بین النهرین

***************************************

کت شکسته

کتی میپوشم برازنده

از تمام فنجانهای قهوه ای که با هم نوشیدیم

و من در تنهایی شکستم!

کرواتی میزنم

از تمام پیش دستیهای شکسته ای

که درشراب نوشینهایمان

به زیر مزه های زندگی گذاردیم

و بی حاصل بود

آه زندگی بی ثمر

برایت لباسی دوخته ام از تمام شکستها !

تا به رقص والس بر لبه ی لیوانهای مشروب

که دعوتیم

بپوشی !

کنارم باش

تو که همیشه مخفیانه بوده ای!

و من ندیده در ناخود آگاهم

میدانستمت

آه عشق جاویدانم !

****************

ضربان تاریک(رامبد.ع.ف)

2019/10/9


Isle Of The Death -(جزیره مرگ)

دو روز است که بر آب راه میروم !

آشرون چونان آینه صاف است

مشکوکم که بر آب گام بر میدارم !

کفن مخملی سپیدم را چونان شنل بلندی بر آب میکشم

موجهای ریزی بر آینه گوون روود می غلطند

و قسمت دیگر کفن- برهنگیم را از شرم نجات میبخشد

گاه دستا نم را باز میکنم و  ژرف نفس  میکشم

کفنم هم  در آرزوی باد شیهه ای میکشد و سنگین بر آب می کوبد

چشمانم از دور سنگی بر آب میبیند !

کوهی شکافته  از میان!

میان تهی -درختان بلند سرو  - کهنسال - پر کرده تهی را

تیره  به تاریکی یک جنگل

من بر آن ورودی سنگی دروازه مانند نزدیکم

و پایم تا سنگهای سرد اولین پله مرگ پرواز میکند

و چونان باد گام بر میدارم -به میان درختان  سرو بلند متلاطم در باد!

سروهای شیرازی  

و تاریکی که توری سیاه برآنها  انداخته است

 ملازمی بلورین تن مرا از میان اشرافها به شهودها میکشاند

- خانه ابدی  شما آماده شده است

و با انگشت بر بالای صخره ای  که گرداگرد جزیره را چرخیده  

اشاره میکند

در گوور دخمه ای زیبا را نشان میدهد!

- من پله ای نمیبینم؟

- پرواز کنید!

-من نمیتوانم !

-تا به اینجا بر آب راه رفته اید . این جزیره آخرین جزیره است . پرواز کنید !

رویاها اینجا ممهور میشوند!

پرواز کنید!

چشمانم را بستم و او دستم را گرفت!

چشمانم را که باز کردم در برابرگوور دخمه بر بالای صخره ها ایستاده بودم

ملازم خود را از آن کوه به زیر انداخت !

سرش به سنگی خورد و متلاشی شد و من فریاد میکشیدم !

تنش خرد میشد -دستانش پیچ میخورد

استخوانها بیرون میزد

و - آه چه هولناک -له میشد -فسرده در تسبانی زاینده!

دیگر هیچ کسی نبود !

از اشمئزازرخداد مرگ ملازم به داخل گوور گریختم

گوور نیمه تاریک بود

و فضایش خالی و بزرگ

در سنگی سنگین به سنگینی بسته شد

تاریکی بیشتر جان نوور را میگرفت

چشم بر هم گذاردم

و زمانی که چشم باز کردم

در تختی  نرم آرام و سفید بودم

در آن گوور دخمه سنگی تاریک!

و  زمزمه میکردم

اگر روزی به خانه ام آمدید

و مرا مرده یافتید

بدانید !

بومی سفید مهیا کرده ام !

آنقدر بزرگ که جنازه ام عریان در میان آن با دستان باز قرار گیرد

مرا بر آن بوم بخوابانید و بر آن بدوزید!

دستانم را باز

در کف  دستهایم قلمو هایم را چونان میخ بکوبید !

و بر پاهایم زنجیر بپیچید !

حیوانی  داشتم -خانگی

که او نیز در کنار من جانش به پایان رسید

دستانم گرد کردنش بود- آن گاه که بدنم بر رعشه تسیلم شد و دستانم خشکید !

او نیز در میان چنگالهای من که گردن باریکش را دردمندانه میفشرد- جیغ کشان -جان داد!

او را عاشقانه دوست داشتم!

سینه ام را بشکافید -قلبم را بیرون بکشید! - او را نیز!

حیوان بی دلم  را در سینه ام دفن کنید

تا بی عدالتی مرگم

ضربان روزهای نابودیم باشد!

سپس بدووزید و بگذارید خونها بریزند بر بوم سپید!

تا بستررنگها باشند

جمجمه ام را بشکافید !

ارتباط دو نیم کره را با تیز ترین قیچی قطع کنید !

ودل کوچک گربه ام را در میان قلبم دفن کنیدو آنان را به میان دو نیم کره مغزم بگذارید !

دل ها و مغزم حرف بسیار دارند !

چشمانم را در رسیدن مرگ نبندید !

میخواهم تا کرمها را زمانی که جهان را میخورند ببینم!

حالا تمام رنگهایم را تا آخرین قطره در تیوپهای رنگ  بر کالبدم خالی کنید!

به رنگهایم هم اطمینان دارم میدانم مرا خواهند پوشانید !

و تن عریان مرا از شرم انهدام مخفی خواهند کرد

آخرین تابلوی من آماده است!

آن را به درون غاری بیاویزید که هیچ کس از آنجا گذر نمیکند

دیواری بیابید که صاف باشد تا ثریا

و در برابرچشمانم تمام تابلوهایم را بر هم بچینید

و زمانی آتششان بزنید که میخواهید برای مرگم دعایی خزعبل بخوانید

و در نوور آتش آن نقاشیهای خیالی درحال سوختن با هم همخوابه گی کنید

برقصید - از خود بی خود شوید

شراب بنوشید و شاد باشید که هنرمند دیگری را ریشه کن کرده اید .

و بگذارید سکوت برای ابدیت آخرین اثر من را تماشا کند .

و من نیز او را

و از آرامگاه من گم شوید و باز نگردید ! هرگز!

***********************************************

ضربان تاریک(رامبد.ع.فخرایی)-2.9.2019

توضیحات:

رود آشرون : رودی که در جهان زیرین و جهان مردگان در اساطیر رومن و یونان در جریان است و مردگان باید از آن عبور کنند.

Isle of the Dead - جزیزه مرگ: Isle of the Dead is the best-known painting of Swiss Symbolist artist Arnold Böcklin