ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

دووزخی


چو کوهی - سنگین-  راه می رود

...............به گاهی نگاه می شود

شیارها پدیدار

..........شکافها - که می گسترد

................ زلزله - که می خزد

و کشسانی خیالش  را - می درد 

 شکستی که ناسور می شود

بر بهشت سرخ آبی کودکانه ای که ساخته بود 

.................................... برای کودکانه اش 

............................................نماد میشود

..........................................نروک میشود

بر مسیر لوله های  نفت تیره ی  سیه  روان تن

.........................صنعتی به بوی زخم و زخم

به مغز کنترل کننده اش

........................اسیر تکه نانی سیاه میشود 

و در تفکرات  شب مآب تمدنی بزرگ و کینه ورز

...................اسیر دست راه تولد رفاه میشود

 فرامین امپراطوران هرزه گر

به ژرف - ناشناخته ای 

به تیر حفر -ددمنش 

به سینه ی سکوت  جوهری سیاه

.......................گسیل می شود

با هیاهوو و جیغهای پیاپی  ی سنگ بستری

به دست چرخدنده ی اسیر رنده ای

بر درون خفته ی رگی

با امید نسل دیگری 

بر شریان حیات  زغال پیکری

..................  گره می خورد

به انسداد می رسد !

.............بنفش می شود

.......................ورم می شود 

سپس سپید میشود

به ازدحام  عقده های بی بدیل

...............هراسناک- بزرگ  میشود

....................................بزرگ میشود

و ناگه

...............بوم.........(صدای انفجار).......!!!!!!!!!!!!!

و او به بازگشت

..........به  انتهای راه  راز روز خود

............... به خوابگاه  گیج و چرت و خستگی روز

به یاد زمزمزه های دوزخ آنه ای 

که شنیده بود ز اوسانه ای

...................به کابووس دووزخ آنه ای

که جایگاه مستی است وخستگی  و خواب

......................................گهی درخششی به رنگ آبی

سپس چشمان سنگین خود را فرو بست - به آرزووی خوابی

که از اساس سرنوشت جدا شود

شاید به دووزخ سیاه آبی ی تفکرش

  روان شود

.......................ز زجر سرنوشت شکنجه گر

.......همیشگی حل شود - به خوابی -  میان  تاریک و  شرار آبی

و اهرمن ز آرزوی همرهی او به تاری ی جهان خود

او را می شنید

سپس-  ستانید جان او را  ز خسته گاه روزهای حیات و سرنوشت

 سپرد-  پادشاهی  جاودان خواب مرگ رفتگان دوزخی

.............................................................را به چنگ او

حیله خورده بود و لعن شد

تا ابدبدون پلک -  چشم شد

..........................نگاهی که خشک شد

به زیرشرار آبی گه گه آنه ای

و چهره های سپید گوون دوزخ آنه ی جاودانه ای 

.........همیشه نشسته بر مرکز نگاه ستاره ای

........................................ چوو نان فسانه ای

که باید دوباره  روایت شود

از زبان بدبخت بدشگوون دیگری

که باور کند و آرزوو به دووزخی

  ز شر شرارت رفاه گاه دیگری

برای واگذار ی جایگاه زجر خود به دیگری

.................................................و دیگری

.....................................................و دیگری 

.........................................................و... !!!!!!!!!!!!!!

***************************************************

ضربان تاریک - (رامبد .ع.م ) - 2.آذر .1394




الهه

شاهی نیمه عریان می رقصد

در میخانه ای  نشسته به سر گیجه ی مستی

و صنم خانه ای که گردان می چرخد- در گوشه خستگی روز

شاه  - خمار میکده ی می درکشان

غوطه ور درسکرات  دروازه ((موساکاتیم))

درمهران کده ای به مرکز حوضچه مهراب شکوه

که نوردر ان به شهادت رسیده

و سروش در خواب  شراب

و الهه شاخدار نیمه مست رقصان به شادی ان

جرس زنان فرا می خواند هوس را

وماه نیم خلال  تکیده شده بر ابرهای سپیداسمان

به زیر سنگینای ماه خدایی فربه

کرشمه های مهتاب - اویزان از مستی شرابهای ((باکوس))

و خسته پادشاهی- عریان

غنوده بر تل هرزه گان

در محراب مقدسها

همه ویران شده در میکده ی راز و نیاز

و شاه در حضن ارامش - می داند همه مردمانش

خفتگانند به شراب راستی و هرزه گانی رازی

و چنان بود که خدایانشان نیز خسپیدند- ان شب را  بی  سروش  !!!!!!!!!!


                                                                                                               ضربان تاریک (رامبد.ع.ف) -شهریور 1394

رسوایی


اذر به هیمه میزند

باد به قلاده ابر

سیل به دامان نبات

سونامی امده است

ای جام شراب

دشت خیال غرق شده است

مستی ویران شده است

در خرابات نیاز زلزله ای امده است


***

بیمار شده ام

بر پایم کنید

عاقل عقل بد ذاتی امده است

نامحرم

پرده دران حرم است

عفتمان می درد

اتش به محفل می دمد

نوش پی نوش زدیم

پیراهن دریدیم و به بیراه زدیم 

نقابها زین رخ عقل افتاده بر خاک شور

ما عریان در بازی میدان شدیم

وای وای

در کشید ای همرهان خیمه بر اندیشه مان

ان صاحب قبر ز بیراه امده است

زهله یمان میبرد

مار به لانه میزند

وای

مادر شر خنده میزند

بر این بهره ای که می برد


                                          ضربان تاریک  خرداد 1394