ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
در اتاق اجسام
خنده - از روی لبانم - گم شد
سوار یک قطاربرقی !!
به سوی سرزمین غمها !!
پناهنده شده بود - آری گم شده بود !!!
آواره گی چو عجوز - بر در خانه ی او
ماوا زده بود !!!
از پشت شیشه و چه بسا یک لیوان
همه چیز گرچه
مواج بود
ولی در معنا - ((تاب)) در انظار پیدا شده بود
و لب و خنده در نیمه ی راه
بدست یک (( مشت ))
تروور شده بودند و جسدهایشان
سوزانده شده بود !!!
و من بی صورت - گریان !!
به قلم - رنگ زدم بر بومم - قهقه ای لرزان را
خنده ای افسرده
و در گوشه لبهایم -چشمانی
که ببیند
حیله دشمن را !!!!!
*****************
ضربان تاریک - رامبد.ع.ف - 30 مهر 1394
دعای شبهای تنهاییم - افتاده جایی !!
زیر تخت !!!
شبها مشوش میشوم از سایه ها
در سکوت ی بی کلام از غصه ها
راه می سازند تا بی انتها !!
اما - امید چون دانه ای
میرووید از جهانی پنهان به زیر لب - خنده - ها !!!
خوشحال از فردای نو !!
اما به زیر
گنبد سق دهان صورتی !
بر زبانی سرخ و برران و راستین !!
عقده ای زنجیرشده - بر دیوارهای سردبیهودگی !
با دستهایی در اهتزاز
آماده ام برای یک شرر ((خود باوری))!!!!
هر چه جستار کرده ام
در سبکها - قالب نشد - این حس ز من !!!
تا باز گوییم - برجهانی از نادیده ها
از مسند خالی و سرافیمان کوور بر گرد آن !!
آن بی قراریهای در وجدان من !!
واژگانی خیس خورده و نم دیده اند
در گلو
بر حلق من
زندانیند !!
اما نه چون
یک خط نامفهوم دعا - بر تلخکامیهای من !!!
ویران ولی
آرامشی(( مورفینانه )) بر جانان من !!!!!
**********************************
رامبد.ع.ف-ضربان تاریک - 1394-30 مهر
یک درنگ و دو معشوق ترسان در فاصله
یک قدم مانده تا به پایان شادان این غائله
خدا واره ی مرگ در آذرنگ
ودستش به گرد تکوک شراب شکست - هی تنگ و تنگ
شیر دالان وماران به میدان جنگ
آن مرد جنگاوور گذر کرده از دریا و رویای منگ
پیچیده از پای تا به گردن او را ماران ننگ
حلقه گلهای بهاری را او- گذارد به سرهایشان
تا به پیروزی رسد عشق اهوورای مزادایشان
و آنگاه – گلهای عشق جاودان - شکوفا شوند
به بوسه هایی رنگین وغرقه در اواز چنگ
ولی مرد جنگ آور پیل تن
کشته شد به حیلت زچنگال دیوان و ماران او
دوخته بر ساحل دوورسرزمینهای یاران او !!
بر آنسووی دریای موآج قصه ها
و چشمانش هنوز خیره بر خیل جنگاوران
چکاچکها و شمشیرها و اوارگان
به باز تابهای ان ساحل دور دست بی کران
زیر خمود ابرهای سیاه آسمان
و گاه گاه سوو سووی شراره های آذرگران
دگر باره خورشید خسته بود و مست خواب
سیاهی بپاشید ز خود خواهییش ماه ناب
و جنگ گه گه ی نور بود و همه غرق خواب
در ان گه – نسوو – شاه – دیوو
خواب می دید ره مرگ را
پادشاهی ی مردگان و تسخیر جان جنگاوور کشته را
چنگ زد برتوان سیاه امپراطووری مردگان
به هزاران استخوان پاهای وصله شده بر گرد ران
خودش را ز تن بر تن دیگری میکشید – به سوی آواراجساد مردگان
تا که از استخوانها ی شکسته ی جنگاوران
بالهایی سنگین و مرگین به بافت
از ان روی توان پرواز یافت
پرید و گذشت از امواج ساحل جنگها و جان دادگان
در ان سووی - بالها و استخوانین تنش را رها کرد در آسمان
فرو رفت به چشمان باز- کشته - مرد دلیر
و اما مرده مرد جنگاوور پیل تن به اورادهای سیاه نسوو- دیوو شد
و اسب سیاهش به سحر – بر شرار آذرخش - تسخیر شد
چونان - یالهایش همه شعله شد
نعلها گداخته - اتشین
چهار نعل بتاخت بران دریای ترسان شرمگین
چوو- ثاقب شهابی- رها- آذرین
رسید بر ان انسووی و همه جنگاووران غرق خواب
می درخشید واخگر ز چشمانش زبانه میکشید
تا به میدان ره خواب دید- سر برآسمان کردو فریادی کشید!!
واسبش خروشان - شیهه ها می کشید
همه برخاستند ز خواب سنگین وسخت
بدیدند رسیده به میدان ز دریا - ان پیام آور شیربخت !!
به شادی و شوور و جنگجویان در حرمله
شیر دالها همه به پشت عشاق در فاصله
و حلقه گلهای رنگین را بچیدند بر مجمعه
فراز شد –((نسووجنگاوور))- پیل تن
بر دستان شیردالان کوه تن
سپس گفت : بنیان این عشق باشد استووار
هر چه آید ز شیطان جانها تو ای اهورای مزدا همه دوور دار
چنین باشد زین پس عشق پاکمان
نباشد شکست و نباشد پلیدی بر ان
ولی در دلش می گفت : که پوسیدگی - راه دارد به ژرفای آن !!!!
چونان باشد عشق را که پوکد از میان
نشاید شناخت زنده اش را زمرده بعد از ان
چنین بوود که زان پس عشاق- نفرین شدند
به دست نسووی بی مهری- عاشقانه به زندان شدند
ضربان تاریک – رامبد.ع.ف – مهر ماه 1394