ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

او ....که می نوازد ان موسیقی تاریک را !!!



او که بر تاریکی شیهه ی اسبان نا ا رام ماه دیده
پرده درانیده است
چنگالهای ناخن تیزنیز - بر سرکشان استبداد ها
کشیده است
انچه بر گوشه راه اهنگ جان او
در سایه ها- به انتظار نشسته
گیتار سیمین گیسوی مو تنیده است
او که بر مزار خود شیهه و جیغ می کشد
دیوانه نیست
درکشاکش غمهای سرکشانه ی ناگفتنیست
که ناخن بر سیمها به هم اوایی کشیده است
به ساقیان گل روی و می خوارگی نیز دگر افکار درمان نمی جوید
 مشکلات -هیولاست که کنون دیو واره - دیوانگی می جوید
او حنجره اش به فریادها - تشنه است
به شیونهای گوشخراش و ازرده جانی که او را بافته است
ان کودک عقده هاست - سبب
که دم به دم  بر درونش سرکشی را زاییده است
بیمار شده و براین قطار ابدی - مسافر است
ولیکن به بیرون  این قطار اشوب پر شتاب -گراو یک نظرنظاره کند
به انی -ارامش مردمان را نیز  بر این هنرشوورش - دگر کند
مردمان سکنا گزیده اند
نگاهی مکن
تکانی مده
که افکارشان لمبر می خورد
و سر ریز - اسید است که می پاشدبر صورتت - ای بی خرد !!!
حالا بر گیر و گیتاری نواز
به ناخنهای خشمگین دست !
تو اکنون هیولا چهری و ان اهنگ نیز
شیهه های دیوان شیطان پرست !!!
******************************
    ضربان تاریک(رامبد.ع.ف) - 22. مهر.1394

پریشان - psycho

 

 

بارها -  در خانه ام

در پشت باران سیل آسای  - غمهای تنم  

من به بودن در اتاق سرد اعدام 

گه گه هان -  اندیشیده ام

 و در هر گاهی در گذر از عقربکهای ساعتی - محکوم - میکردم تو را !!!

 با دستان خود بیهوش می کردم تو را

و بر چلیپای مرگ - مصلوب میکردم تو را !!

بارها بر تختی سفید – هر روز

 من با تو- درمیان اغوش خیال - خوابیده ام

در اخرین بار نگاه

بران ساعت دیواری کهنه

 من بارها - خیره خیره- بر نابودی دنیای تو با خود- اندیشیده ام

آخر چرا؟ آخر چرا؟ !!!

رفتی تو از خانه ی چشمان من !  

اخرین درد سرم ان روز بود

که رفتی تو -  با فریادهای هراس- از چنگ دستان دلم

هزاران بار-  صبحهگاهان – دست بسته - من پریدم سوی بیداری زخواب  

 گوویی بیداری نبود – رفته بودم - ان سووی خواب

 در مه ای سنگین به پای چوبه داری دور دست

می دوویدم با شتاب

گوویی من نبودم قربانی ان چوب دار

شاهدی بودم

بر جان کندنت !!!!

درکنار (( نرگال )) و ((ارشکیگال )) و سرنوشت

مسندم مخملین- خون بود و من -  ان خدای کینه توز دد سرشت !!!

وسپس بودم ان خون خواری که می نوشید - دم به دم – خون تو را !!!

ولی به نا گه این خواب لذیذ !!

پرید از فراز چشمان من درتابش مهتاب ان ماه حضیض

و فریادهای بلند ان خدایان زیرین اشوب انگیز پر ستیز  !!!

نرگال و ارشکیگال  بازی می کنند

اری - عشقبازی میکنند

بر چشمان من – در افکار من

هر روز بوسه های لخت انان بر مزار مغز من

هتک حرمت میکنند- باورهای کور و بیمار- من

هر دمی رشته میکرند و روانی ان حس عاشقانه ی یکتا ی من

بیهوش میکرند و لرزان ان تن مدهوش من

هر روز از ژرفای زمین

تا به زیر تخت من

(خالی ) -  میرویید و تاریکی میدووید

و زجه های شهوانی نرگال و مرگ

می خزید بر جان من

و کر میکرد – گوشهای بیمار-  من

عاقبت تو امدی با دسته ای ازگلهای سرخ - اما چه سود – ای جان من !!!

دیر امدی به سووی من !

من نبودم در (خودم ) ولی بر تخت میدیدم تو را !!

در ژرفاهای دور می دوویدم - در پی ام او میدوود  

ان خدای دهشت و دنیای مرگ

از پی ام دیووانه - شیدا میدووید !!!

 گرم عشقبازی با ((نرگال)) بودم ودامنم پر ز اشتیاق و شوور

اما حسرت ان عرووس جاودانش – ((ارشکیگال))– چون شعله های اتشین از راه  دوور !!!


***********************************************************

 

رامبد.ع.ف (ضربان تاریک)- 12.مهر.1394

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خرفستران


به شب - گاهی مانده بود

که آنان بر امدند- زهر آلود

و (سکوت )می شنید

جیغهای خورشید اسیررا !!

بسته شده برآهنین تختی- بدنمود !

به همرهی آنان !

و آخرین چهچه دردناک چلچلگان

برلای پیچا پیچ شاخه های درختان

وصدای جیر جیر جیر جیرکها از لای لای چرخهای روان - لیز خوران

به اتاق تغییر جنسیت

درآشوب هزارپایان و رتیلهای آزرده جان !!!

و چکاچک تیغها

و فریادهای درد

و برش آفتابی که بگوش می رسید!

و درخشش های رها شده از دریده گیه زنده ی زخمها

همه روایت نافرجامی است از آمدن آنها

و اسارت خورشید آسمان!!!

***

آنان که آمدند

به دستانشان

((خورشید بانو)) به ((دیو مرد خورشید))- دگر شد!!!

و چه دیوانه وار-این نور هدر شد

پوستش را کندند درناخود آگاه باهوشش و به دیو دگر شد !!!

و آرایه هایی نقره فام

آهنین

با شعله های سربی تیز و مردانه گی مریض را !!!!- جوش دادند

بر تاجهای آفتاب افکنش

از درد به دیووانه دگر شد

و تنش را به هزارپایان و رتیلان مسموم پیل پیکر- کوک زدند!!!

به هیولایی دگر شد

تا تار بتند بر چهار سوی ی آسمان اسیر !!!

چو خرفسترانی سوزان – دیووانه و درخشان

و مشغول به فرو بلعیدن حیات !!

و ابرهای تنیده به تار

تا به تابش صبحگاهی ی تار !!!!

نه در فرار - ولیکن اسیر تار!!!

وای به حال زمینی ،

که نداند خورشید فردایش :

- خود- کیست ؟

از فراز جنسیت پریده به فرخ استران پیوند !!!

به نمای مردی و هیولایی !!!

و مزین به تاج نقره فام و پولادی !

و هزاران دست بی هدف چرخان و تارهایی دام گستر به بی راهی

***

بیهوش رها شده در خون آبه های تغییر

و دیووانه شده برآینه ها ی اثیر

دربازگشت از بیهوشی

وای بر پرندگان قربانی

که عرصه زندگانیشان است - آسمانی

و اکنون پناهندگان خزنندگان زمینند

برسوراخهای  نقصان در ضمیر وجود

به دیووانگی آن خورشید ابرمرد زهرآلود !!!!!

***

آنان که آمدند- میوه های درختان نیز لرزیدند

ولی بر زمین نرقصیدند

بر شاخه ها زنجیر شده بودند

به حکم آنان

تا با رسیدن به مرزمرگشان - زنجیر مادرانشان باشند

روز به روز- گذربه حضورشان

دیو های استووره از داستانها یشان

برون کشیده و به اسارت برده شدند

و به حکم ارتداد به جوخه های آتشین- کشته شدند

جان به سر- بردروازه های درون-آویخته شدند

کیستند آنان؟

که پرندگان تا ابد در پرواز

دیو شدند

منع شدند

بی فرود

تا به روز مرگ

از شاخسارهای درختان زمین

آسمانیان اسیر زندان خورشید نوین شدند

و دیو پرندگان -  خورنده ی مغزهای خزندگان !!

خدایان خرفستران - اسیر به حفره های سرنوشت ضمیر خود شدند !!!!!!!!!!
********************************************
             رامبد.ع.ف(ضربان تاریک) خرداد 1394
********************************************