ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

درختان

در خیابان که راه میروم

درختان مرا نگاه نمیکنند

همه به فکر زندگیشان هستند

یکی برای بقاء ریشه هایش تلاش میکند

دیگری با مرگش کنار می آید

تا کالبد خشکش بر سبزینه اش پیشی گیرد

یکی هم سروی است که هر روز اصلاح می شود

باغبانی می آید

مانند سرنوشت

شاخه هایش را میچیند

ولی درختها به هم نگاه نمیکنند

حتی آنها من را هم نمیبینند

در مورد آن باغبان هم چیزی نمیدانند

در مورد صاحب باغ خانه هم که حقوق باغبان را هر روز کم میدهد

چیزی نمیدانند

من هم میان درختان راحتر قدم بر میدارم

چون آنها مرا نمیبینند

یا من تصورم این است که نمیبینند

******************************

رامبد.ع.ف(ضربان تاریک) اول دی 1398

نظرات 1 + ارسال نظر
معصوم یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1398 ساعت 23:34 http://hanker.blogsky.com

شاید دردناک باشه که درختان هم چشمهاشون و ببندند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد