چو کوهی - سنگین- راه می رود
...............به گاهی نگاه می شود
شیارها پدیدار
..........شکافها - که می گسترد
................ زلزله - که می خزد
و کشسانی خیالش را - می درد
شکستی که ناسور می شود
بر بهشت سرخ آبی کودکانه ای که ساخته بود
.................................... برای کودکانه اش
............................................نماد میشود
..........................................نروک میشود
بر مسیر لوله های نفت تیره ی سیه روان تن
.........................صنعتی به بوی زخم و زخم
به مغز کنترل کننده اش
........................اسیر تکه نانی سیاه میشود
و در تفکرات شب مآب تمدنی بزرگ و کینه ورز
...................اسیر دست راه تولد رفاه میشود
فرامین امپراطوران هرزه گر
به ژرف - ناشناخته ای
به تیر حفر -ددمنش
به سینه ی سکوت جوهری سیاه
.......................گسیل می شود
با هیاهوو و جیغهای پیاپی ی سنگ بستری
به دست چرخدنده ی اسیر رنده ای
بر درون خفته ی رگی
با امید نسل دیگری
بر شریان حیات زغال پیکری
.................. گره می خورد
به انسداد می رسد !
.............بنفش می شود
.......................ورم می شود
سپس سپید میشود
به ازدحام عقده های بی بدیل
...............هراسناک- بزرگ میشود
....................................بزرگ میشود
و ناگه
...............بوم.........(صدای انفجار).......!!!!!!!!!!!!!
و او به بازگشت
..........به انتهای راه راز روز خود
............... به خوابگاه گیج و چرت و خستگی روز
به یاد زمزمزه های دوزخ آنه ای
که شنیده بود ز اوسانه ای
...................به کابووس دووزخ آنه ای
که جایگاه مستی است وخستگی و خواب
......................................گهی درخششی به رنگ آبی
سپس چشمان سنگین خود را فرو بست - به آرزووی خوابی
که از اساس سرنوشت جدا شود
شاید به دووزخ سیاه آبی ی تفکرش
روان شود
.......................ز زجر سرنوشت شکنجه گر
.......همیشگی حل شود - به خوابی - میان تاریک و شرار آبی
و اهرمن ز آرزوی همرهی او به تاری ی جهان خود
او را می شنید
سپس- ستانید جان او را ز خسته گاه روزهای حیات و سرنوشت
سپرد- پادشاهی جاودان خواب مرگ رفتگان دوزخی
.............................................................را به چنگ او
حیله خورده بود و لعن شد
تا ابدبدون پلک - چشم شد
..........................نگاهی که خشک شد
به زیرشرار آبی گه گه آنه ای
و چهره های سپید گوون دوزخ آنه ی جاودانه ای
.........همیشه نشسته بر مرکز نگاه ستاره ای
........................................ چوو نان فسانه ای
که باید دوباره روایت شود
از زبان بدبخت بدشگوون دیگری
که باور کند و آرزوو به دووزخی
ز شر شرارت رفاه گاه دیگری
برای واگذار ی جایگاه زجر خود به دیگری
.................................................و دیگری
.....................................................و دیگری
.........................................................و... !!!!!!!!!!!!!!
***************************************************
ضربان تاریک - (رامبد .ع.م ) - 2.آذر .1394
به دیده گان پروانه ی
....................نگاه او
...................نگاه کن
تا بینش ات را بیارایی
به حکمت هزار سوی ادرا کش
تا بیابی
معبد زرین حکمتت را در حجم بی شکل پرت شده ازپرتگاه ژرفگاهت
.....................................که درپشت چشمانت
........................بر زلالی نگاه جستجووگر خالی ات
.................................مترووک
زانوو در بغل گرفته- هزارهاست که می گرید
نگاه کن
.................که نگاهت میکند !
...............از درون هق هق ها !
............... به درون انگیزه ات !
که در تنهایی ناشناخته ی مقدس عشق
.............................................غووطه ورساخته ای
در گاهی که رقم خورده است
بر اورنگ بنفش مخملین روویاهای بی صوورت
در خلسه ای به سنگینی چکاد دائیتی
محو نووری گردیده ای
که می تراود بر تمام زندگی ات
............ از زیبایی سکراتش
.................در یک قدمی تو
............. تقدیس می شود به شکل
.....................نامفهوم جوهره ای سترگ
و چنگالش قدرت بی پایان باوریست
............که تو را در میان مرکز جهان نگاه میدارد
در نقش چلیپایی آویخته از دروازهای خود باوری!!
....................... این آفرینش فرین
....................که نگاهی می شود
...................به هراسی منزجرانه
تو هستی - مووبدی که برای ظهور معبوودش
بر این معبدهراس به اسارت ((رشن رذستک)) نشسته است
و هر روز ((نگاه ))می شود به دیگر سووی
در نگاه فسرده مرده ای در دخمه ای سووده در کووه اندیشه
مشرف به ماورای دریاچه ی آن مولود گمشده
و میبینی روزی را که شاید
...............پرنده ای ولنگار در پرواز
....................... دیده شوددر دوور دستهایش
چونان که نشانه ی رسیدن آن زائر ابود و باژ گووی ی وعده داده شده باشد
در کتاب هزار سنت راز
و فروودش - فرروهرانه
از بلندای پروازعقل به سوی شاخه ی باور
او و را بی انگیزد
و انتظارش را فارغ کند
.....................دربهار تثلیث !!
برای یشتن هزار دعای تیمارگر
و امساکت برشولای یگانه اهوورایی گم شده در کهن دورانها
بشکن این کاسه آب را !!!
که در آن حیله ی کودکی گریان نهفته است
اما عمق آبش از سرمان گذشته است
به دستانت نگاه کن
که ترک خورده و خون می پاشد به حکمت راز
این سکرات- از درون خودش !!!
که آفرینش شهرها از میانش رقم خورده بود
و انتظار به گونه گونه های دگر خلق شده بود
و اهووراها اندیشه شده بود
و صبر کلید راه خدا واره ای ناباورشده بوود
.............................در هراسی منزجرانه !!!!
باز گرد
شنهای خیس رود زنده گان را لمس کن
قهوه ای بنوش
لبخندی بزن بر رویاهای کودکانه ی جاودان شده ی کودکیت !!!
*****************************************************
تثلیث : منظور اتحاد ایزد مهر -ایزد سروش و ایزد رشن رذستک است .
رشن رذستک : از ایزدان آیین مزدیسنی است . این ایزد یار ایزد مهر و ایزد سروش است .
چکاد دائیتی : کوهی مقدس در میان البرز که در آیینهای باستانی ایراویج مرکز جهان بوده است .
زائر ابود : معتقدی که برای اعتقادش دست بر هر کاری میزند
باژ گووی: ذکر گفتن - زیر لب آرام دعا خواندن
******************************************************
ضربان تاریک - رامبد.ع.ف-آذر -11 -1394