ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

هراس

 
شکنج سپید واره ی
گمگشته عاشقی

                به عشق ناب و سپس سراب کاذبی

با روباهی هزار دم
در مالزارهای  زندگی
فسرده از شراره های آیه گون پرورش
با دانش افسون خواب  و مهر ناب

در احتضار به بقا راهی گشوده ام

می دانم

خسته راهی هستی از بزرگ مردان کوه نور
با جنسیتی بیگانه ازبستر زمین
هستی و نیستی

هردو ریشه های آشوب جاودانگی

بیماری گریخته زآن ویروس اخلاق فرمایشی خلق
باز گشتی کمانه کرده از روزگاری علیل

پناهنده ی راه تنهایی حفره صخره های پرورنده ی گرد

مصلوب نیازی ناما نوس

به تارک ترکدار لحظه ها

در پیکرت توازنی پر ازیقین

 به شور هوس به ثانیه ها

جاویدان آرامشی کنون

فراز زیبایی پیچیده

سکوت لحظه ها است

دردی لذیذ رامشی در بیتوته ی بلا است

در مغازله با خاکی تنت
 و بهاری نوین که فرا میرسد از رضای فکورانه ی سرت
ازتو یادی  خواهد ماند

بر کتاب شعر تنهایی بیغوله های عدن

از چیستی پیوند رسته ات با  خلاء اندیشه های خاک

آن سان که زمین ناگه شکوفه می دمد درختی به راه قیام جنگل است

 گذشتی از دروازه های اندیشه ی درخت

بوی طراوتت به مشامم هدایت است
 شیدایی است
حس خواب زمین

قالی بیفکن و عشق را مقاله کن

که گوش باز دروازه ی شکفتن غنچه های ناشکوفه است

***

شب وماه و ستارگان نورانی

همه در بادیه درخشانند
در وهله نخست خلوص زمین
من آرزوی کمی دارم

 تا که پیچد بر رخام تنش

شکوگاه لذت

نریزد خیال درنگ

خاک اقلیم نشود پر  از خیالی هفت رنگ

برجستان بلند جن زدگان

نشود ستونی میان آسمان و زمین

رعد بیفکند به ستاره صبح

سروش خفته ماند تا غروب کفر

می بینند ستارگان نا محسوس تفال
خوابگاه و وعده گاه خالی آنکه بخفت

حس به زندان دیو ها فتاده است

می گذرد از فراز آفاق هان نشانه اش

انسداد در کز کرده گوشه آگاهیش ببین

من رهروی بی خون و سالکم

راه غریبانه زندگی است

مناسک سوزاندم  در روان آتش شوق
سالهاست  می دانم

خا کسترش شمیم غنچه گلهای راه او است

می دانم

طریقی است خالی از آفریده عشق

تنی جام نیاز

و دستانی حواله ی عشق
درکشان سخت و چرخش دوش
بی پرده حکمت یزدان میزند و انگ سرشت
شاها دل ما که سرد است فضای او

خوابگاهش تاریک و گرماده قندیل نور کام او

حاشا که دلیر میطلبد دیدن کمال شرار او

ملال بگیرد آنی به پرده چو آتش آتشگهی که به کفر

چوب نارس به دهانش فتاده بی پنام درشت

روزی می گذرم از کوره راه خانه تو

فرا خواهد خواند تو را

هر چه آتش است گداز که تفته ی توف

عاشقانه مسیر سرودن اشعار شعر تو است
کاش رسد آن روز

چشمان سیر تو نظاره کند خواب گاه گرسنگان آتشش

ودر آن تندیس مهلک نیاز
گداخته شیشه ای تندیس وار

آرمیده بیند به مرکز سکوت

جوانه ای گداخته در حسرت تنور  

*******************************                           

  ضربان تاریک  19.2.2009

بنیان خوبیها


مرا به صد خاطره مفروش

که برایت پیامها دارم

از میان خواب بی پایان

 برایت هدیه ها دارم

جام  جام جام جم

لبریز لب گز می هزاره ی پارسی ناب

سپردم به دست جمشیدان

گوش دار که باز آمدم

 خبرها دارم

***

پرواز بر دوش فروهوش ها

همه آرزهای خواب ابریشمین در کیسه

همه رخساره ی به سیلی سرخ دنیا را

همه را همراه

برای تو دارم

***

به نورخیال بساز جهانی را

که حقیقت ارثی مخوف زین گل خشکیده

در کمند بسته بر کمر دارد

من بر آن خانه میسازم

اما تو باور نکن صورت ما

که زیم و میرم هزاران هزار بار بر این دامن خاک 

گاه گاهی

میشوم اسطوره بودا

نشسته زیر درخت عجیب

فرو کاسته -چشم دوخته بر ماتم واحه ای رجیم

باز منم من مخلوقی جدید

که مردمان را شفا آرم

مریدانم صفا دادم

شدم هر بار بنیان خوبیها

رویاهایم همیشه نورانی

فر وهر وار می آیم

منم آن مرغ سپید در پرواز

یا که آن شاهین و باز

بال بگشوده

در پرواز

گردان به گر آفرید نیکویی

منم آن بنیان پیروزی

***

مرا به صد خاطره مفروش

که برایت پیامها دارم

از بستر خواب پهناور بر نخیز که هنوز

                                                          برایت هدیه ها دارم

 ***********************************************

ضربان تاریک   (تاریخ این شعر مشخص نیست ولی آن را از دست نوشته های

دوران شانزده سالگی تا نوزده سالگیم در وبلاگ نوشتم و ویراستهایی بر آن انجام دادم.)         


سوخته تن

خسته از شراره های کلمات

با تنی سوخته

و پوستی رنگ باخته ی بحران

قدم بر می دارم در باران

در خرابه هایی که برایم ساخته اند

ویرانه های خلاقیتم که بر آن تاخته اند

و وجدانم خسته از واکنشی تلخ

اندوهناک و فراموشگر

به گناه کاران تبرئه شونده ی ابدی به بی گناهی مفرط
آرمیده در کالبدم

خاموش می شوم

در این آرامگاه که بی شک گم گشته راهیست

در جنگلی تاریک و بی انتها

که انتهای من

جایی است دور

شاید که روزی مقبره ام در گامهایی به جلو

به پایان رسد

و مقبره ام درختی باشد

و من آن بالا با هزاران دست

آفتاب را و آزادی را و تمام نداشته هایم را

طلب کرده باشم از آسمان 

پایانی  پس از خاموشی 

*******************************************

  ضربان تاریک - ۲.۱۲.۲۰۰۹