ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

آن گونه وش

دیدم درخشان وشی بودی

در میان کهن دریاچه ای مطرود

خورشید را نامت ,خواندم

نبودی تو

ماه دیدمت , دواندی انکار

از کجا درخشان سان

از کجا اینچنین ویرانگر زیبایی دنیا

تو را دیدن , میان دریاچه ای , سنگین , ایستاده

بر تخمه ی چشم زیبایی مسحور

آورد پریشان خاطری , افسون

گذر می کرد چگونه نور

از میان تار و پود التماسهای حاجت مردم

بگو از راز باقی ماندن حکمت

از کویری خشک , که باران رحمتت پریشان خاطرش می کرد

و گل می داد تا انتهای دشتستان های دعای مردمان پیر

بگو این چه پیروزی است در قامتی از نور

نه خورشیدی به پیدایی

نه ماهی در را تمنایی

بگو از رازهای دریاچه ی متروکه مطرود بی خوابی

از آن گبر دره ای که در دلش نطفه

نشسته به شیدایی

بگو خوابم یا بیدار

تو را در بستر دل دادگی دیدم

یا در نیازی که از پلک هایم

خرامیده بود بر چکه ای از آب

یا اشک رشکی ,برده بر دریارچه ی بی تاب مستی ها

اگر نوری به شیدایی

اگر نی خورشید و نی ماهی

به مهتابی

آن گونه وش به پیدایی

****************************************

رام دایمون

شانزدهم اردیبهشت .1403

وهم ایکاروس


وهم ایکاروس

 

آن زمان می گشادم آسمان را در بالهای خویش

وقتی می تراوید احساس

بر شاهپران بالهایم لمحه های مهرانه ی او را

ترسیدم

ولی از دور فهمیدم

بر خویش می خواند, اوی مرا

دوست می دارد

ابرهای سپیدش را

بیند افکنده میان بالهای غزال من

***

و من بودم

بر پرتگاه جهانها

لحظه ای حساس و تهی

در رهایی سقوطی مخملین

مور مور شدن لرزان دل

فراز

گسترده شد بالها

برهه ای چرخید آسمان و پاشید آبی

بر گوشه ی چشمم

 لبخند نورانیش از کنار ابری

افتاد, فرو

به بالا می روم گویی

از میان ابرها می دوم انگار

اینجا بستر عشقبازی ما بود

می ترسم

ابرها پایین , رخ تنهای تو, این بالا, هورشیدم

تمام آسمان صدفی سپیده بی رنگ

آذرنگ اندر درخشانی که کوری آورد من را

به بالا می روم اما

دگر بی گمان افسانه ی نورم

نه آنم فارق زجرهای دردآور

نفیرم گرگر سوزان بالهای آتشینی از دود و خاکستر

***

معشوق فروزان اورنگ نشینی بر آن بالا

یکه تازی , یکه تازی , آه تنها

می سوزاند در حسرت, بالهایم را

به چشم خود می دیدم , میان آنها آتری افکند

بود بی ایمان خمار چشمان درخشانش

مرا از گوشه ی لبخند خود حول داد

از آنجا که فرو افتاد

***

هبوطم سخت و تاریک است

بالها جزغاله و تنم سوزان

شهابی مرده و ویران

زمین سرد است

زمین سرد است

*****************

رام دایمون(ضربان تاریک)- بازنگاشتی از شعری قدیمی-2012

 

 

 

 

دنیایی نو

بر آوارم که قدم میگذارم

متروک میشوم در خویش

نگون بخت خشکسالیانی به پیش

از فرو افتادن آینه ی تقدیر

بر سنگ لاخه های صبر

می رسم بر استبداد استمداد

فرو ریخته ام بر سازه های زندگانی خویش 

بی تردید

ترکها دوانده, مویین تارهایی به زیر

خرابه های تشویش, فرو ریزان

به هر گاهی , به هر گامی

شکست هایی, برنده, تیز

تنی لرزان و تب ارزان

نسیم نیستی کهن اندیشه ساز

دم دم رخداد یک تصویر

 فراری مانده ام

 بر هاشور سیاه جوهر افشانی رو به تاریکی

من آن نقاش

من آن شاعر

من آن ساختار پیچیده از پسمانده های هیولاوار زندانی به معماری

من آنی نیستم که خطی را تا ابتلای جهان به حیاتی نو

در خویش می تابید

و دستانش

کف دستانش

آرزوی آفرینش کهکشانها را

با خود به سوی سرزمینهای دور

روی آسمان شب به شیری رنگ

می مالید

مرا در هبوطم از آسمانها برگیرید

ای خوابهای سنگین بی برگشت

ای خیالات بی مرگ این فرگشت 

ای هیولای سیاه مترود آتش خواره ی متروک

در گوشه های خرابات خلوت بار

نیستم من آن پدر نیستیهای بی احوال

در افکن سحری

به دور از آفرینش های شگفت افکار کودکان حیات

این جهان سقط 

را در خویش فرو ریزید 

سوار بر بالهای بی خیالاتش

بر رویاهای هیولا مسلک و دوشهای طلا وارش

تا سوخته هایم در شراره های هورشید

بر کاغذ

ذغال طرح بالهای پرواز

دنیایی نو

در افول سقوط

خویش را نقش گردانم.

***************************************

رام دایمون(ضربان تاریک)8.27.2023