به رنج گُل لمیده ام
به سنگزار دمیده ام
علف شدن به کوهسار
به استخوان سینه ای هزار سال
سنگی به گل شدن
در انتظار هر چه بود
جلبکی تا به جنگلی
قدم شدن
به پا به صبر
به اَیوبم گذر گذشت
به انسان
لمیدنم به گُلها
خیانتم
گُلزاری که عطر آن ماسیده بر لرزش تنم
به بوسه ای بر گلبرگهای پر از عطر آن
گناهم
کنار گُل نشستنم که خوشگذر تر است
یا که بوییدنش چشمه ای مفرح است
و البته پرکردنش تمام اتاق را
فکر را که ساری سرخ مغازله از لایش به بیرون
سریده است
ومن نه آفتی که دشمنم
گلی را که وحشیانه کنده ام
نچیده ام
کنده ام ریشه را تا به گل
من این مچاله گل ها را
هدیه می دهم
به فال فرخنده لبش
به خَندِ روی ماه او
به پشت خوش خیال خودم و او
به عشقی پر از نسیم بوی او
بِکنده ام و کَنده ام و کَنده ام
و قیچی آهنین سرد .به ناگه دستی رسید
بگوید " آرامتر حریم گل فسرده ای "
" به دشمنت که قول سرخ خونچکان نداده ای؟! "
و او بچید ریشه ها و دَلمهِ گِل ها به نیکوی لبخند خویش
برفتم کمی دیرگاه ولیکن او که رفته بود
در آن دیرکرده آه
و دسته گل به عطرها که می فشاند غصه را
به اذن خویش
دگر اندوه میشد به اشکدان چشم من
فکندم دسته گل را به گوشه ای از خاک
به خاک رَوَد
آنکه بر آمده به خاک