ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سهره های بیشه ی یزدان جنگ
سیه چلچله گان
شراره خوان
گسیلان به هنگ
دژمی مشوش سوی پیکاری بی درنگ
یالهاشان هورشید سان درخشان و شرنگ
وهم زاده ای از دامان ترسان ننگ
شررافکن خدنگش تابناک
آفریدگانی کژدل و خونینه چنگ
فکر او فکرادناس (کوته اندیشان) علیل ادراک
در رویای خونین اعراص (عرصه) هلاک
دیرینه سنگ
پدیدارآمده بیداری از پرتوی آویخته سهای(ستاره) شب سپهر
در ژرفای سیاهی های ناپیدای شبهای هفتمین آسمان دور
درخشان تر از لهیب سپید فام آخته ی زرین صورتکهای ایزدان ناشناس
آفتابی با سروشی
نا (آ) شنا
در دور دستهای نادیدنی
آن دلیل
اوراد خوانیهای شورانگیز
لب های ابیز (شراره آتش)
دشت هنگام فسون انگیز
آن سو تر
چادر شب نشینان را دلیل
آوای چکامه سرایی های
کاهنانه را دلیل
هلهله های مهتاب پریشانی به لب
با لبانی زمزمه گر از خوابی گوهر نشان
زمزمه ای پیچیده در قعر سکوت
به زنگوله ی پیروزی راه
به زنگوله ی پیروزی مرگ
نوردیده در آذر آن ستاره های دور
نوین تاجی بر گیسوی آن خورشید واره ی دور
ایزدبانوی شهیدی
تخمه ای سوزان در دل آن کوی نور
لالایی بخوانید و بیدارش کنید
گم کرده دشمن راه خویش
لالایی بخوانید و بیدارش کنید
از هلاهل سرخی تسبان کشتگان جنگ
یخ زده بر جای خویش
لالایی بخوانید و بیدارش کنید
مستاصل
سر به بالا
داده است گیج و گردان گرد خویش
از چلچلگان قاتل همراهشان
تفالی زده اند
و از آن فاسق خفته ی در مرگ رخام
ندتنسته اند هنوز مرده است در خواب کام
از آن شوکران خواران نابودی
بپرسند
راز پیروزی خویش
هان تو ای همدم پیروزی ما بر زمین
نمیدانی چرا گلوله ها
مرگ را حیران می کنند؟
هان نمیدانی چرا
قانون مرگ جان مردمان
این چنین رشته ها را پنبه و سیل غلطان از خون میکند؟
هان ندانی
چرا کشتگان در مرگ نماندند و بر دستان جاودانگی قربانی شدند؟
و چگونه صدهزاران بار
به صد گونه بر این خاک زاییده شدند؟!
جوابی می آید که نمی دانیم
از کدامین سوی کیهان تپشی میگیرد
پاسخی دارد داده به ما
طنینش می رود تا اندرون
بی خوابی آن تاج سرد
نجوا میکند هر دم
درون حفره های بی پایان دلهای سنگ
((گیسوانش در باد
در لحظه ی فرو ریختنش
آسمان بخاطر بسپار باد در گیسوی آن ایزد را
زمین بخاطر بسپار پیچش گیسوی آن نو شده ایزد را
سیاووش رویده
و تفیض شده باران نم زده را
خفتگان را
نم نم بیداری می رویاند
نجوا می آید
آسمان گیسش دار
ای زمین یادش دار
***
زین به بعد روزها درغم او
ساز شود
جور دگر
جور شود
یک روز به بیراهه ی رود
این خانه ی خراب
ساز شود
برسد به دریاچه ی نمکین نگونبختی
و خشکیده چشمان زائری
را سبز کند
نکشد شکم سیر به سالی
می کوبند مشتها
می کوبند بر چهرها
رخها پر خون می شکفد
ره نشود دگرخونفروشی رویاها
ایزدنو
خون تن خویش را می خواند
راز را مینامد
معبدخویش را درمان میداند
رافتش در گلهای سرخ و ثعلبی
بخشش جانش
نسیم گیسوان جاودانش
در کرشم رقص سرخ شوریده فامش
او در آن باغ
نوازش می تراود
در میانش معبد با خشتهای گیسوهای بریده
زان سالکان کشته اش
در سوگ خویش
آری بسان ایزدی راهی بساز
سوی آزادی پلی از کمند گیسو بساز
گیسوانت را هورشیدانه تاجی بساز
*******************************
رام دایمون- به تاریخ هفتم آبان 1401
دیوارها و مرزها
تخمهای اسارتند
زمانه پیروزمندانه نقاره می زند !
کاشته شده در محاق خوویشتن خویش
باغ و باغ و باغ
رساتانیدند !
گمارده باغبانی پوشیده در آن لباس سیاه سوگ سیاووش !
می پرسند؟!
کجا چکیدخون سیاووش ؟ می دانیم ربودی!
شتک کردن خونش را !
پر سیاوشان - می گماردند در گذار سیاوش - آتش را
ققنوس واره ی ایزد
مقدر است شهادتش
خاکسترش - پاشید بر روی
از زمانه و از صورت -تراشید- گوشت را
میدهد به مرگ- فقط نمای هراس
او باز میگردد
تمام راه را - و چه بیهوده
مسلک واره ای
بر مزار ثعلبهای سیاه که انگور هایی پر از صخره های سنگین
ثمر داده اندبرای آن شراب سنگین مرگ آور!
و بر خاک گور مسکر شدگان
شیر مادری حامله
می غرد به فریاد صاعقه و زجه ی زنده سوزی !
کودک به مدار مادر نمی اندیشد!
و در انتها آن مادر مرده در آتش میسوزد
در زمستانی که کودکش در گرمای سوختنش گرم میشود!
پلیسهای صوورتی
همه ی عشق را بازی میکنند با باتومهای سیاه و پهبادهای هشت هزار پا!
آری - مرده است مادر
و یک ماتیک بی افت شده ی سرخ رنگ
در این میان رنگش بر رخ لبرخام گور
لبهای دلفریبانه ی هرزه ی شب را
نئون درخشانی می مالاند
برای مزه مزه کردن لذتهای نیمه شب سربازان خاکستری!
آری - مویه کنیدذهن پریشانی -امشب بی خواب
بر سراچه شعر نشسته است از مغازله های نیمه تمام عاصیان رسته!
*************************
رام دایمون (ضربان تاریک)- رامبد .ع.فخرایی
5.1.2022
پرسید :
آرزویت زین زندگانی در چیست؟
گفتم
همه چیز - خیر و نیکویی
همه چیز دور ز آه افسوس
سوزان ز یزش - روان درونم
بر زانوی صنم افتادم
صنمی بود مزین - دگر سوی نما
من فقط - لحظه شور
گویی -پشت اندیشه چشمان خودم افتادم!
من فقط فهمیدم !
او دگر هیچ نگفت
گفتم ز درون
برون به پاسخ افتاد !
من تو را می خوانم
رقص شادانه ی تخم گیلاس
در هبوطی به زیبایی رستن در خاک
من تو را می خوانم !
********************************
ضربان تاریک - دوازدهم مرداد 1400
مکاشفه ای بر سوالی که دوست عزیزی پرسیده بود
و این پاسخ جاری شد!.