ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
میخانه جلیلی
رواقی تا مهرابه صنم داشت
در حیرت و نوایش !
با دست و انگشت نشانه
گفتم: رواق مستی !
گفتا بگو ز عوجش !
گفتم فرا ز عوج است !
که بر زبان نشاید
گفتا اگر به مستی است
زآن روی - من بنوشم
کز سکر بی بدیلش
تا آن رواق مستی
جز بوسه ای به طاقش
فصلی دگر نماند !
گفتم که یاوه گویی !
گفتا به شور مستی
ایمان بس نباشد !
طاقش چنان رفیع است
آنکه بر زمین است
هرگز در اوج رواقش
آن حس بوسه ها را
با چشمها نبیند!
آنکه زمینی است و گامش بر خاک تاریک !
جز مستانی پریشان !
کز آن صنم به عشقش تا سوی اوج تاجش
تن بالا می کشانند
چیز دگر نبیند !
اما اساس هستی
آن حال بی مثال است
رفتن تا اوج آن رواقی که بوسه ای به اوجش
احساسی راستین و بی کران است !.
*****************************
ضربان تاریک (رامبد.ع.ف)
یازدهم اردیبهشت هزار و چهارصد
*******************************
توضیحات
مهراب: وابسته به آیین مهر - محراب
رواق: راهروی ستون دار که بر آن طاق زده باشند .
عوج: عوج بن عنق -یکی از غولهای اساطیری که سرش در ابرها و پایش در دریاها بودو در زمان توفان نوح - آب تا کمرش بوده است. به روایتی در خانه آدم زاده شده بود . کلمه اوج بر گرفته از همان عوج است .
ندانستند وحشت را
حک شده درون چگونه!
که مرگ میشود یک رویا
یا زود به زندگی
گذاشتند به جریان- سرخ رودی
شگفتار نامش
چیده شد برخیال - سراسیمگی به زندگی
به خوابی و کوچی تهی
غمزده به میرندگی
دعا نوشتند و خواندند و خواندند و خواندند
رام رامشگران و عاشقان -سرودها سرودند
به را هشان- به کامشان
به این گون فریبا فریدند
مترسک نسک را
به زندگی
به جمله گی
****
انگین -لذت را
زندانی - او را در سرخ رنگ اتاقی دگم
میزیستندش فرتوت
مانند شلاق خورده -آن برهنه آکله زنی
در بی دادی !
کرده بودند مثله اش
در رگهای پاشیده ی سرخ خونینش
آبی رنگی- روانیدند !
تا آتش اسفل
دامنگیرد زهدان آتشینش را
گناه در گناه !
فردا یش که گذشت
روییده بود چرازار گوسپندان سنگ سر !
آکله مال !
خونین جبین
آبی!
رفته بودند به چهار طاقی
تاریکی که پا میشکست
نور به راهی تنگ از مغاک میتابید!
ژرفگاه دل تاریکی
التماس میکردباز
بودن را به روزن آفتاب سروشان!
***
ضربان تاریک- تاریخ سرودن این شعر مشخص نیست.
این شعر از دفتری قدیمی باز نویسی شده در حدود 1394
گفتا زمیانگاه جبر اتاقم
...........................برویان
................................گل آنه
...............................رنگ دانه
............برویید
شدتنها سببی
تا بازتابد آن درخشش
..................رنگ دانه
.......................شاد آنه
تا دلم در این اتاق بکر فکری
......................جا نگیرد
ز تدبیر سراسیمه ی
........این سقف دلکنانه !
گفتا سبب چیست که ماندی؟
برون آی!
گفتا که در آن روز
به خیال نشستن بر اورنگ آرامش
.......................................ببریدم
........................................دلو کندم
..............................................ز درختی
..................................................به تراشیدم
....................................................و بر چهره ی دیوار
.........................................................مالیدم
...........................................................گچ اندوده به سپیدی
.........................................یهو شب شد
.................................و شبی شد که در آن
...................فقط حفره امیدم
شد قطره ی خورشید!
اسفا گفتم و با باب تمنا !
که برویان با این دم خورشید
.................................هوا را
به تمنا برویان تن گل را
زمیانگاه اتاقم
..............دلبرانه
....................گل آنه!
*****************************
ضربان تاریک
2.دی.1399