ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

خموش

    آینه گفتا
    خموش
    گفتم کم کن چموش
    این خموشی و کم هوشی را به شانه بر زلف من تارش بتاب
    درد روز و درد سال و درد دل را در نمای روی من
    مانند آنکه باده نوشیده به حالی بس فرحناک در رتوش !
    گفتا توانم کم بود
    گفتم اگر ترک برداری نیز کاری بکن
    از جان خود خرجی بکن
    رنگ سفید آب مرا
    سرخاب کن
    تا که این مردم مرا باور کنند
    رخسار زمانه را نبینند و دو روزی را شادمانه با دیو و دد پیکاری کنند !

********************************************************************

ضربان تاریک -کوتاه نگاره ای -بر گرفته از شعر استاد سخن -مهرزاد فرسنگی  -به هم آوایی سروده شد

در تاریخ بیست و یکم مرداد سال هزار و سیصد نودونه

مشاعره ای در ادامه غزل خداوندگار ادب مولانا -غزل 761

 

 

چو سحرگاه ز گلشن مه عیار برآمد

چه بسی نعره مستان که ز گلزار برآمد

ز رخ ماه خصالش ز لطیفی وصالش

همه را بخت فزون شد همه را کار برآمد

ز دو صد روضه رضوان ز دو صد چشمه حیوان

دو هزاران گل خندان ز دل خار برآمد

غم چون دزد که در دل همه شب دارد منزل

به کف شحنه وصلش به سر دار برآمد

ز پس ظلم رسیده همه امید بریده

مثل دولت تابان دل بیدار برآمد

تن و جان از پس پیری ز وصالش چه جوان شد

همه را بعد کسادی چه خریدار برآمد

چو صلاح دل و دین را همه دیدیت بگویید

که چه خورشید عجایب که ز اسرار برآمد

********************************

خداوندگار مولانا -غزل 761

 

بگویید که چه خورشید عجایب که ز اسرار برآمد

بخوانید حقایق  زین پس این پرده بی رنگ چه در آمد

شگفتا که مزین شرری بر رخ آن یار صنم دار درآمد

رخداد غنیمت که در این مجلس بی شور و رمق بود

خرج  کفران سنا شد کز رمقش طوفان نوح به در آمد

*********************************************

ضربان تاریک  -هفتم مرداد هزاروسیصد و نود نه

در مشاعره- ساختار غزل به قصد رعایت نشده است .


آخرین اسب سوار - DEATH

زمانی رنگها پرید

خاطرم هست !

آن اسب سوار را که از ژرفای زمین تاخته بود به زیر باران میان مه

یادم هست که چند قرص را با هم خورده بودم

کلونازپام قدیس که آرامش را همراه می آورد

مرگ همین را میخواهد -رنگها میروند و او آرام بوسه بر گونه ها میزند

میان آن دشت وسیع زیر باران و مسیری که به زیر زمین ما را باز میگرداند

و آنگاه نه تو مانی و نه من

میدانم که در مسیریم تا پرستشگاه کلونازپام  راهی نمانده است

بسته قرصهایی که ما را قضاوت میکنند نمایندگان خدایان مدرنند !

در دستانشان بجای ترازوی قضاوت -همیشه رحمت و آرامش سنگینی میکند

آنگاه که آن اسب ناپیدا با ته رنگ سبزش بر چمنها دوید

شاید به دنبال آرامشی بود که هرگز برگی را نشکند

و هرگز انسانی را با زندگی رنج ندهد

سواری که آرامش را با قرصی گرد به ارمغان خواهد آورد

پادشاه رنگ پریده سواره را می گویم

آنگاه که در کره ی چشمانمان او را دیدیم و قرصش را بلعیدیم- نه تو مانی و نه من !

داستانی که در انتها به آرامش رسیده است.

از خواب شروع میشود و به آنچه همه از آن هراس دارند تمام میشود

و اسب سوار هنوز در مه بر سر راه مه زدگان می ایستد

برای آنها قرصی گرد تجویز میکند و به باد میپیوندد

و آنگاه نه مه زده ای می ماند و نه شاهدی !

و روزی در مه قرصها را باید گرفت

باید بلعید

و گذر کرد

****************************************************

ضربان تاریک

پنجم مرداد هزاروسیصدنودونه

منثور نگاشته شده از نظر شاعرآن فقط اثری ادبی است هر برداشت دیگری از آن نظرو قصد شاعر نیست.